از وقتی از ان سفر مسخره غم انگیزم آمدم هیچ چیز خوب نبود. دو ماه گذشته و هر روز بزرگترین غصه نگرانی برای تو بوده. کاش این روزهای بد و تلخ و سیاه می گذشت. دوست ندارم این شکلی باشی. مریض، خسته، عصبی و ترسیده. خودم هم ترسیدم. از بیماری، دکتر، دوا و بیمارستان و جراحی بیزارم. دلم سلامتی تو را می خواهد و یک شب خوابِ بدون ترس. ترسِ از دست دادن تو. ترس از اینکه درد بکشی. تحمل این وضعیت را ندارم. کاش این روزها زودتر بگذرند. هر روز با ترس گذشته و می گذرد. خوب شو. من به تو احتیاج دارم. به شادی تو به خنده هایت. به اینکه فکر کنم دوستم داری.
چیزهایی درهم...
برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 216