کمالگراییِ لعنتی و حس بیپناهیِ شدید وقتی با بیپولی ترکیب بشه، فلج میشم و دو روز طولانیِ بیمعنی تو رختخواب میگذره.اگه معلم یوگا هربار یکی از جلسهها کم نمیکرد و سهشنبه کلاسم را از دست نمیدادم اوضاع بهتر میشد. چرا برایم سخت بود به او بگویم که خانم هربار یک جلسه را حساب نمیکنید؟ گفتم و دلشوره گرفتم. بعد نوشتههای همکار احمق_همیشه احمق_ باعث شد ناراحت شوم. حرفهای توهینامیزی نوشته بود. چرا اینهمه میترسم؟ از محیط کار و حرف همکار و رییس؟ شاید از چشم هفتسالگیام هنوز به همه چیز نگاه میکنم و صدایی در سرم همیشه مرا ناکافی و مقصر میداند و هیچکس حمایتم نمیکند. بیپولی هم که دیگر گفتن ندارد. بیپولی باعث غرق شدنِ بیشتر در این احوالات میشود. بیپولی تکههای پازل هفتسالگی را کامل میکند.خواهرها. بحث کردند که چرا درباره خانه حرف زدم. گفتند نباید کسی را ناراحت کنیم. کسی به ناراحت شدن من فکر میکند؟اگر پول داشتم هفته بعد اساسی خانه را مرتب میکردم، موها را کوتاه و رنگ میکردم و.... بخوانید, ...ادامه مطلب
شده از خشم بخواهید بزنید بر صورت یکی؟ من پر از خشمم. و دوست دارم با مشت بکوبم به صورت پ. پ از تو متنفرم. و فقط دوست داشتم هنوز دلم برای کسی تنگ شود. بخوانید, ...ادامه مطلب
دوست تازه ای پیدا شد. حرف زدیم. به سفر چند روزه ای فکر کردم. شرایط سفری که احتیاج به پول داشته باشد نیست. دیروز بی خود دلم گرفت. خواهر غر زد و باز احساس بدبختی کرد. غمگین شدم. امروز روز تازه ای است. هر فکری که بوده تمام شده. باید از چیزهای کوچک زندگی لذت ببرم. نوشته شده توسط ستاره در 11:25 | لینک ثابت • , ...ادامه مطلب