چیزهایی درهم

متن مرتبط با «برای» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

نامه‌ای که ساده و صمیمی است_ برای مریم(شبنم)

  • «خسته شدم از بس تک و تنها دویدیم...»ببین عزیزم یه صفحه بزن دوباره بنویس. چقدر این جمله رو خوب می‌فهمم. من از هشتاد و هشت اینجا تنها بودم. شاید فقط پ بود. دوره‌ی کوتاهی که دوست بودیم. دوستش داشتم و انگار دوستم داشت. اما باهم بودن‌مان همان شعر قیصر امین‌پور است: وسعتی به قدر ما دو تن/ گر زمین دهد زمان نمی‌دهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای کسی دعوت‌نامه نفرستادم

  • کدوم خری گفته ما اجازه داریم بقیه رو نصیحت کنیم؟ کدوم خری گفته ما بهتر از بقیه می‌فهمیم؟ کدوم خری گفته نصیحت کردن خوبه؟ اگه این نوشته‌ها آه و ناله است چرا نشستی به قول خودت پنجاه پست رو خوندی؟ آقا برو کتابای انگیزشیِ خواستن توانستنت رو ادامه بده. اینجا برا کسی دعوت‌نامه نفرستادم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای مخاطبی که حوصله‌اش را ندارم

  • کامنت مفصلی را که نوشته بودند پاک کردم. از هر کس گفت «خواستن توانستن است» فاصله بگیریم. گاهی کلمه‌ها احساس ناامنی به من می‌دهند. یکی مثل ایشان از سخت کار کردن چیزی شنیده. جناب ما سال‌ها سخت کار کردیم. از همان کودکی. خیلی چیزها را با دست خالی کمی عوض کردیم. هیچ‌وقت هم به خودمان اجازه ندادیم برای کسی نسخه بپیچیم. کاش دیگر اینجا نبینمتان. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای خودم

  • با پ به دندانپزشکی آمدیم. کتاب ایکیگای روی میز را برداشتم. پ درباره‌ی زن‌ها قدیمی فکر می‌کند: زن خانه بماند بچه بزرگ کند. بین حرف‌ها سکوت کردم. حرف‌هایش را شنیدم. به خودم گفتم تو که این چیزها را قبول نداری. داری؟ بی‌خود بحث نکن. بحث نکردم. و این موفقیت بزرگی است. با نودم در صلحم. خودم را دوست دارم. کمی بی‌نظمم و مضطرب. به‌خاطر آن هم به خودم حق می‌دهم. دو تکه مرغ گذاشتم با سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌.در کتاب نوشته یک ساعت قبل از خواب و بعد از بیدار شدن به موبایل نگاه نکن.‌نوشته: «پومودرور» عزیزم کار را با چیزی خوشحال کننده شروع کن و با چیز خوشحال کننده تمام کن.پیاده‌روی.مراقبه.لذت بردن از کارهای کوچک. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای فردا

  • پ من را تمام و کمال موافق با افکار خودش می‌خواهد. طور عجیب و غریبی دوستش را تحسین می‌کند. دوستش ادم دل‌مرده‌ای است که آنقدرها کار خاصی نکرده و نمی‌کند. این نظر من است البته. برای دوستش احترام قائل بودم اما او خودخواه و مغرور است. بگذریم. درباره‌ی ماجرای حجاب با پ چالش دارم. راستش در چهل سالگی نمی‌توانم بپذیرم یکی به من بگوید که نمی‌فهمم خیابان خطرناک است. یکی که نفهمد رنج و گرفتاری زن بودن چطور است. مهم نیست. این هفته خسته و کلافه و افسرده بودم و پ کاری نکرد. تازه از دوستش دلجویی کرد. به من حمله کرد که چرا با دوستش بحث کردم. انگار مثل همیشه جز خودم کسی را ندارم. این اخر هفته خوب نبود. بی‌حوصله و دلمرده گذشت. می‌شد جور دیگری باشد. فردا را بسازیم. نه از آن ساختن‌های اساسی. چیزی در حد نان و پنیر صبح، چای و شیرینی گردویی، کمی خواندن، کمی ترجمه، کمی نوشتن، کمی ورزش. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای اینجا

  • اگر آنها که می‌گذرند و سطرهایی می‌خوانند این‌همه غرغر و حرف تلخ و فکر متفاوت را تحمل کنند باید بگویم ای سرزمینِ امن. ای سرزمینِ من. منظورم این صفحه است. ای کوچه‌ی غمگین. ای کوچه‌‌ی پنهان. ای جای مهربان برای حرف زدن. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کمی برای فاطمه و کمی از این چند روز

  • همین حالا نوشته‌های فاطمه را خواندم. دلم برایش تنگ شد. دوست داشتم بعد از خواندن بعضی از سطرها بغلش کنم.هفته پیش منتظر دوشنبه بودم. قرار بود با پ جایی برویم. همین که رسیدیم غر زد. اسنپ گرفتم و برگشتیم خانه. بخث کردیم. گفت تو نُنُری و از این داستان‌ها. حرف‌هایم را نفهمید. اوقات نلخی کرد. تا بالاخره فهمید. مهربان شد. گفت می‌فهمم و نمی‌خواهم تو را از دست بدهم و... بعد گریه‌های من کمی خنده شدند.سعی کردم بخوانم. یک فیلم خوب دیدم. چهارشنبه پیش دکتر روان‌پزشک رفتم. گفت دپرشن تو هنوز کاملا خوب نشده. بعد روانکاوی را شروع کردیم. از پ گفتم. او هم گفت ترسِ از دست دادن. گفتم اگر پ برود دوباره خیلی به‌هم می‌ریزم و تحملش برایم سخت است. گفت اگر رفت باهم بیشتر حرف می‌زنیم. گفت او دوست ندارد تو را از دست بدهد. دلم گرم شد: یکی را پیدا کردم که صدایم را می‌شنود. بعد پیاده‌روی مفصل، خیابان ِ موردِ علاقه، دیدنِ چهره‌ی عوض‌شده و شادِ شهر، خریدن شربت خاکشیر، خریدن سیر تازه و نخود سبز و اسفناج، خریدن پودر کاری. خانه. خواب طولانی. بودن پ. خنده‌های خودم. شادی خودم. دیشب ی مهمانی داشت. حس خوبی نسبت به خودم نداشتم: هیکلم، لباسم، از همه بدتر صورتم. اما پ گفت تو قشنگی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای عمه‌ای که ناگهان پیدا شد

  • من عمه نداشتم. ندارم. عمه‌های ناتنی بودند که ارتباطی با آنها نداشتم. حالا عمه‌ای پیدا شده که از نگرانی‌اش برایم نوشته. عمه من شبیه ابر بهارم. مرتب می‌خندم، گریه می‌کنم. این روزها هم می‌روند. برای اسودگی خیالتان هم می‌نویسم در شس ماه گذشته بیش از ده‌بار دکتر رفتم و انواع آزمایش و این حرف‌ها را انجام دادم. تنها تشخیص مشکل تیروئید بود و ماجرای دیگری که باید آن را پیگیری کنم. خلاصه اینکه از خوشی‌های این زندگی ناخوش پیدا کردن ِ عمه‌ای مهربان در دل تاریکی. عمه دوستت دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای آقا یا خانمِ سه‌نقطه

  • آقا یا خانم ِسه‌نقطه برایم کامنت مفصلی نوشتند به من حق دادند و باعث دلگرمی شدند. چقدر من به این کلمه‌های مهربان احتیاج دارم. به اینکه کسی بنویسد یا بگوید حق با توست: حق داری خسته باشی، غمگین شوی یا... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای خداحافظی

  • به‌زودی یا اینجا را برای همیشه می‌بندم یا نشانی را تغییر می‌دهم. دوست نداشتم بی‌خبر این کار را بکنم. اگر اینجا را می‌خواندید از شما ممنونم. ممنونم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای فاطمه

  • برای فاطمه که نوشت:«خوبی؟» که سراغم را گرفت. فاطمه دوستت دارم. خیلی ماه و متفاوت و جذابی. خیلی جسور و جالبی. این را از نوشته‌هایت فهمیدم., ...ادامه مطلب

  • برای خواننده خاموش

  • خانم یا اقای خواننده خاموش کی از شما مشاوره خواست؟به کار و زندگی خودتان برسید و حرف زیادی نزنید.خیلی ممنون که خواندید اما یاد بگیرید وقتی از شما کمکی نخواستند اظهار نظر بی‌دلیل نفرمایید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای یکبار رساله نوشتن

  • رساله کار دارد. و چاره ای نیست جز اینکه با صبر و حوصله و علاقه کار کنم. یکبار که بیشتر نمی خواهم رساله بنیوسم. چرا دوستش نداشته باشم؟یک ساعت کار کردم. حالا؟ صدای مته و دریلِ (درست نوشتم؟) همسایه. چای و زعفران. :-) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای ازادی

  • بعد از یک سال و نیم بالاخره اکسپت مقاله رسید. دیروز مدیر داخلی مجله زنگ زد گفت مقاله پذیرش گرفته. خوشحال شدم. پ هم بود‌. بعد کشک و بادمجون درست کردم. شب املت خوردیم. فوتبال دیدیم. البته من فوتبالی نیستم و آنقدرها دوست ندارم. خوشحال شدم. خوشحال بودم. خوشحالم. برای کسی مثل من رسیدن تا همین جا هم یعنی چه راه درازی را تنها آمدم. و چه خوب که قرار است درس و مشقم تمام بشود. دلم آزادی می‌خواهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای فردا: روز خوب و مهربانی باش

  • پنجره را محکم بستم. حوصله صدای مهمانی همسایه را نداشتم‌ دخترها و پسرها از سرزمین دیگری امدند. از سرزمینی آزاد که در آن دختران می‌توانند با صدای بلند بخندند. سرزمینی که در آن یکی مثل من لازم نیست مرتب فتیله‌ی صدایش را پایین بکشد. گاهی به‌صورت عجیبی دلم می‌خواهد بمیرم. چیز تازه‌ای پیدا نمی‌کنم. هیچ چیز تازه‌ای. همه‌ی شورها و دلگرمی‌ها در قلبم خاکستر می‌شوند‌. هیچ امیدی پیدا نمی‌کنم. از هر لحظه‌ای بیزار می‌شوم. صدای فن حمام می‌آید و صدای سکوت شب. دلم کمی مهربانی می‌خواهد و بی‌خیالی. بی‌خیال عالم و ادم بودن. نگران هیچ چیز نبودن. فردا روز بهتری است؟ نمی‌دانم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها