چیزهایی درهم

متن مرتبط با «تمام» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

رنجی که فقط با مرگ تمام می‌شود

  • شوهر ِخواهر وسط ما را کُشت که او دختر خوب و مهربانی است و مسئولیت زندگی ما با اوست. غیر مستقیم یعنی شما هویج. منی که همین یک ماه پیش صد و بیست تومن جور کردم، ماه پیش نُه تومن به خواهر کوچک دادم و همیشه سعی کردم. و هیچ وقت به چشم نیامد. می‌شد که مامان بتواند حرف بزند، استقلال خودش را داشته باشد و خواهر وسط مسئول ما نباشد. خواهر وسطی حتی من را آن‌جور که باید به این آقا معرفی نکرده. طرف فکر می‌کند شعور هیچ‌چیز را ندارم. به درَک. دوست داشتم بنویسم رنجِ داشتن پدر و مادر معلول در فرهنگ اقتصادی و اجتماعی پایین رنجی است که فقط با مرگ از بین می‌رود. و کاش بمیرم. و رنج خانواده‌ی ما فقط با مرگ تمام می‌شود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تمام شد. متاسفم

  • بعد جلسه با روانکاو برای پ نوشتم بالاخره بر خشم و رنج این دو ماه غلبه کردم. زنگ زد گفت چه خوب. گفت برمی‌گردم حرف می‌زنیم. گفتم همه‌چیز تمام شد. گفتم کاش تصویری که از تو و رابطه در ذهنم ساخته بودم خراب نمی‌کردی. تمام شد. متاسفم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • امروز تمام شد

  •   خوشحالم که خواب هست. فردا روز دیگری شروع می شود.   دیشب صد بار از خواب پریدم. بعدازظهر تو رفتی. جمعه ی خیلی دلگیری بود. احساس تنهایی کردم. تنهایی و بی پناهی. همه چیز را باید خودم حل کنم. بودن تو کمکی نمی کند. تو زندگی و دغدغه های خودت را داری. من زندگی و مسائل خودم.  مشکلات مالی تمام نمی شوند. خسته شده ام.  از وقتی رفتی همین جا نشستم و  مرتب اینستاگرام را بالا پایین کردم. خوشبختی های مردم را دیدم. عکس های دو نفره، کافه ها، سفرها و هزار چیز دیگر.. چند وقت پیش جمعه ای در خانه تنها بودم و در اینستاگرام چند نفری را که از زندگی من رفتند سرچ کردم. چند نفری که می خواستند تنها باشند،  ازدواج جزء برنامه هایشان نبود، معمولی نبودند و دوست نداشتند هرگز بچه داشته باشند.. ط بچه دار شده بود. بچه ای دو سه ساله داشت. هــ عکس هایش را با عروس خوشبخت گذاشته بود. فــ  خودش آمد و گفت از زندگی و انتخابش راضی نیست. دلم گرفت. هیچ کس کنار من نماند و قدر عشق و عاطفه ام را نفهمید.  متوجه اشتباه بودن این رابطه هستم اما اینقدر خسته ام که دیگر نمی توانم فکر کنم. بودنِ هیچ کس آن قدرها هم جدی نیست. تو را دوست دارم ا,امروز تمام شد,امروز صبرم تمام شد ...ادامه مطلب

  • کاش خوشحالی تمام نشود ..

  •   از چند روز مانده به عاشورا و تاسوعا حالم خوب بوده تا همین حالا. دلیل اصلی خوشحالی هم خوب بودن نسبی حال و احوال باباست. وقتی به بیمارستان رفت من نبودم. به خانه که آمد من رفتم. حالش بهتر از قبل بود. امیدوارم روزهای طوفانی دوباره خانه ی پدری را پیدا نکنند.  این هفته عالی بودم. تمام وقت خواندم نوشتم و تکالیف زبان را انجام دادم. بخاطر زبان خوشحالم. اوضاع بهتر از قبل شده.  الان می روم فیلم ببینم. فردا امتحان میان ترم زبان دارم.  هفته قبل حداقل شصت نفر را دیدم که دلم نمی خواست بجایش باشم. همه شرایط وحشتناکی داشتند. در حال حاضر خوشحالم. :-)  , ...ادامه مطلب

  • روزهای سخت تمامی ندارند

  •   رئیس طورِ بدی برخورد کرد. لحنش تمسخر ِناراحت کننده ای داشت. وقت ِناهار از اداره بیرون آمدم‌ تا به ازمایشگاه بروم و نتیجه آزمایش چند روز قبل را بگیرم. تمام راه گریه کردم. تصمیم داشتم که به تو زنگ بزنم و بگویم خسته ام و از این به بعد نیستم.‌.  از وقتی به اینجا آمدم هفت سال گذشته است. روزهای سخت تمامی ندارند. از روزِ اول همه چیز سخت بوده. هیچ چیز ساده تر نشده. تنهایی بی پولی بی پناهی. هیچ کار بخصوصی هم نکردم که حداقل خیالم کمی راحت باشد که رویاها نزدیک تر شده اند. هنوز هم حرف زدن با خواهر سخت است. هنوز هم وقتی می پرسد از زندگی چه می خواهم که این شکلی زندگی می ک, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها