روزهای سخت تمامی ندارند

ساخت وبلاگ

 

رئیس طورِ بدی برخورد کرد. لحنش تمسخر ِناراحت کننده ای داشت. وقت ِناهار از اداره بیرون آمدم‌ تا به ازمایشگاه بروم و نتیجه آزمایش چند روز قبل را بگیرم. تمام راه گریه کردم. تصمیم داشتم که به تو زنگ بزنم و بگویم خسته ام و از این به بعد نیستم.‌. 

از وقتی به اینجا آمدم هفت سال گذشته است. روزهای سخت تمامی ندارند. از روزِ اول همه چیز سخت بوده. هیچ چیز ساده تر نشده. تنهایی بی پولی بی پناهی. هیچ کار بخصوصی هم نکردم که حداقل خیالم کمی راحت باشد که رویاها نزدیک تر شده اند. هنوز هم حرف زدن با خواهر سخت است. هنوز هم وقتی می پرسد از زندگی چه می خواهم که این شکلی زندگی می کنم چیزی نمی توانم بگویم. 

 

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 292 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:22