کمبودِ خواب. کمبودِ پول، کمبودِ تفریح، کمبودِ خوراکی ِخوشمزه، کمبودِ شادی، کمبودِ زندگی., ...ادامه مطلب
خودم را دوست دارم. و هیچ کاری اشکالی ندارد. رییس را دوست ندارم. چند روزی اینجاست و سعی میکنم دعوا درست نشود. امروز گفت خیلی با تلفن حرف میزنی، تابلو شده. خودش دیروز غیبش زد. بعد هم تلفن جواب نداد، کاشف به عمل آمد خواب است. امروز هم از صبح نبود. خب ملک پدریشان است. باید از بالا با ما حرف بزنند.خود ِمن از تلفنی حرف زدن همکارِ کناری ناراضی بودم. امروز استثنا بود. و البته من گوشهای بیرون از اتاق با تلفن حرف زدم. حال آ افتضاح بود. ما گفت مادرش دارد میمیرد. مر زنگ زد حال آ را پرسید ص زنگ زد از آ خبر داد. مامان زنگ زد. و ز زنگ زد عذرخواهی کرد که چندبار زنگ زدم جواب نداده. منظور اینکه وقت کار نباید با تلفن حرف زد. میدانم. امروز هم ناچار شدم. از نظر خودم هم ایرادی ندارد. جوانیِ من با کار پروژهای بیمزد در این اداره عریض و طویل گذشت. ما نخودی و بیخودی و غیرخودی بودیم. تو که مرتب نیستی لااقل تذکر نده.خوشحالم که از آ فاصله دارم. دیوانه میشدم اگر هنوز دوستش داشتم. گرچه این دور روز نگران و ناراحتش بودم. خیلی ناراحت و نگران. اما آن وقتها خیلی بیشتر اذیت میشدم.اینها را نوشتم که به خودم بگویم این آقا عددی نیست. خودت را ناراحت نکن. تو کار اشتباهی نکردی. غصه هم ندارد. در ضمن بیعیب و نقص و کامل و این حرفها هم نیستی. خوشحال باش. این جنگ لعنتی هم راستش قلبم را سوراخ کرده. دلشوره و اضطراب دست بردار نیست. پرانول، پوکساید، سیتالوپرام و اینها هم زورشان به دیوانههای ایران و جهان نمیرسد. یوگا خوب بود. کاش صبح زود بیدار شدن نبود و میشد بیدار ماند رمان جالب را تمام کرد. بخوانید, ...ادامه مطلب
امروز از هشت و نیم تا چهار و نیم کار کردم. این خوشحالم کرد. مقالهی دوم را دوست دارم. کار جالبی شد. شاید مقالهی سومی هم بنویسم. عصر با پ دندانپزشکی رفتم. «و» نوشت که ده میلیون پول او در حسابم مانده. نوشتم یادم رفته. فردا باید برایش بریزم. کلی کار دارم. امروز سر و کلهی اضطراب پیدا شد. رمان چهارصد صفحهای امشب تمام میشود. امروز هم خوب بود. شکر.هر روز خوب دستاورد بسیار بزرگی است. هر روزی که افسردگی در آن عقبنشینی کند. بخوانید, ...ادامه مطلب
نباید خبر بخونم. کاش یکی بود بغلم میکرد. چه یهو خالی شدم از همهچیز. چه حس تنهایی بدی. چه اضطراب و دلشورهای. حقمون نبود. امروز چند تا اسم تازه پیدا کردم؟ پنجاه تا شصتتا؟ همدیگه رو نباید تو این روزای سیاه پیدا میکردیم. سرم پر از شیون مادراست. پر از دلتنگی اونایی که یکی رو دوست دارند و بازداشت شده. یا خودشون بازداشت شدند. اونایی که یکی رو دوست داشتند و طرف کشته شده. دیوونه کننده است. نگرانم. غم همهی وجودم رو گرفته. دستم یه هیچ کاری نمیره. باید از روانپزشکم وقت بگیرم. تنها نقطه روشن زندگی همینه که بچه ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب
اخبار اضطرابم را بالا برده. نمیتوانم چیزی بخوانم. خستهام. بیحوصلهام. غمگینم. نگرانم. کاش لااقل پ بود. زنگ زد. جواب ندادم. حرف خاصی نداریم. شاید حالم دوباره بهتر شود. فردا وقت دکتر برای لک صورت و ریزش مو دارم. دریای عمیق رساله ناامیدم میکند. کاش داور مقاله را قبول کند و ایراد بنیاسراییلی نگیرد. دلم خوابی طولانی میخواهد. بخوانید, ...ادامه مطلب
تا رسیدم این تلفن کوفتی زنگ خورد. و ما فقط دوستیم. و من فقط خودم و کتابها و خوندن و نوشتن رو دارم. توقعی از هیچکس نیست.فکر میکردم روز خوبیه. مضطربم. کارت بانکی رو جا گذاشتم. پول نداشتم. خواهر سیصد تومن به حسابم ریخت. برای جایی رزومه فرستادم. جز خودم و کتابها چیزی نیست. بخوانید, ...ادامه مطلب
مسائل تو تموم نمی شن. من باید برای خودم روزنه امید بسازم. باید از وابستگیم به تو کم کنم. باید خودم رو دوباره پبدا کنم. شاید خسته ام. شاید این درس و مشق کوفتی باعث شدند این همه کم بیارم. شاید مشکلات , ...ادامه مطلب
پیگیرِ جابجایی بودم و چیزهای خوبی نشنیدم. در حال حاضر چاره ای جز تحمل این قفس تنگ وجود ندارد. اعتراض های مردم یا هرچیز دیگری که اسمش هست ادامه دارد. کمی ترسیده ام. خوب است که می میریم، زنده بودن سخت است. دلهره، ترس، زلزله و هزار اتفاق دشوار در انتظار زنده هاست. خوب است که نمی خواهم بچه ای داشته باشم که شاهد خشکسالی و جنگ باشد. دنیای بدی شده است. از اتفاق های عصر نمی خواهم چیزی بنویسم. خسته ام. خوشحالیِ روزهای قبل را تا حدودی از دست داده ام. در اداره غمگین شدم. مثل همیشه هیچ پشتوانه و حمایتی در کار نیست. جابجایی نیاز به سفارش و پارتی بازی دارد. هیچ کس هم نیست که بخواهد برای من قدمی بردارد. خسته و بی حوصله ام. نوشته شده توسط ستاره در 21:20 | لینک ثابت • , ...ادامه مطلب