سه شنبه بود

ساخت وبلاگ

خودم را دوست دارم. و هیچ کاری اشکالی ندارد. رییس را دوست ندارم. چند روزی اینجاست و سعی می‌کنم دعوا درست نشود. امروز گفت خیلی با تلفن حرف می‌زنی، تابلو شده. خودش دیروز غیبش زد. بعد هم تلفن جواب نداد، کاشف به عمل آمد خواب است. امروز هم از صبح نبود. خب ملک پدری‌شان است. باید از بالا با ما حرف بزنند.

خود ِمن از تلفنی حرف زدن همکارِ کناری ناراضی بودم. امروز استثنا بود. و البته من گوشه‌ای بیرون از اتاق با تلفن حرف زدم. حال آ افتضاح بود. ما گفت مادرش دارد می‌میرد. مر زنگ زد حال آ را پرسید ص زنگ زد از آ خبر داد. مامان زنگ زد. و ز زنگ زد عذرخواهی کرد که چندبار زنگ زدم جواب نداده. منظور اینکه وقت کار نباید با تلفن حرف زد. می‌دانم. امروز هم ناچار شدم. از نظر خودم هم ایرادی ندارد. جوانیِ من با کار پروژه‌ای بی‌مزد در این اداره عریض و طویل گذشت. ما نخودی و بی‌خودی و غیرخودی بودیم. تو که مرتب نیستی لااقل تذکر نده.

خوشحالم که از آ فاصله دارم. دیوانه می‌شدم اگر هنوز دوستش داشتم. گرچه این دور روز نگران و ناراحتش بودم. خیلی ناراحت و نگران. اما آن وقت‌ها خیلی بیشتر اذیت می‌شدم.

این‌ها را نوشتم که به خودم بگویم این آقا عددی نیست. خودت را ناراحت نکن. تو کار اشتباهی نکردی. غصه هم ندارد. در ضمن بی‌عیب و نقص و کامل و این حرف‌ها هم نیستی. خوشحال باش. این جنگ لعنتی هم راستش قلبم را سوراخ کرده. دلشوره و اضطراب دست بردار نیست. پرانول، پوکساید، سیتالوپرام و این‌ها هم زورشان به دیوانه‌های ایران و جهان نمی‌رسد.

یوگا خوب بود. کاش صبح زود بیدار شدن نبود و می‌شد بیدار ماند رمان جالب را تمام کرد.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 1:07