بازی تازه پیدا کردم. بازی تازه از بازیهای روان. گفتم به مرکز خرید کنار خانهی پ برویم حس کردم دوست ندارد. گفتم بیخیال، نمیخواد بریم. گفت نه بریم. و من دیگر برایم مهم نبود. کادوی تولد هم که برایم نخرید. سفر هم که نرفتیم. خودش که نفهمید این چیزها مهم است. کادوی تولد را گفتم بعد بگیر، سفر را گفتم که باعث ناراحتی من شده، بیرون رفتن و غر زدنهای مدام را گفتم، اما امروز فکر کردم این همان موقعیت همیشه است. کسی کاری برای من نمیکند. فقط خدمات یکطرفهای از سمت من جریان دارد. همیشه همینقدر تنها. هیچکس کاری برایم نمیکرد. درگیر همان بازیهای قدیم نشدم؟ باید خودم را از این بازی بیرون بکشم. چطور؟ هنوز نمیدانم.ماجرای سفر پ غمگینم کرد. آنقدر که دلم میخواهد همدیگر را نبینیم. بخوانید, ...ادامه مطلب
اینجا نوشتن بهتر نیست؟چرا لااقل همین جالا فکر می کنم که هست. حالم خوب است. قرص برای دلشوره خوردم. خانه مرتب و تمیز است. استامبولی پلو درست کردم. با سالاد شیرازی. شاید آخر هفته خواهر بیاید. حالم خوب است. ادامه تراژدی را می خوانم، فیلم می بینم و از هیچ کس طلبکار نیستم. از تو چیزی نمی خواهم همین که همینقدر هستی کافیست. ما فقط دوستیم. همین., ...ادامه مطلب
سه شنبه عصر خوراک لوبیا پختم. غروب رفتم خونه برادر س.. شب درباره ش نوشتم. غم انگیز بود. بخاطرشون غصه خوردم. نوشته رو بچه ها خوندند و زیاد خوششون نیومد. چهارشنبه عصر با م ص رفتیم نمایشگاه نقاشی.. راه رفتم.. کله پاچه خوردیم. ولیعصر رو تا نزدیک خونه پیاده اومدم.. همسایه گفت می تونم خونه ش رو که بازسازی شده است اجاره کنم.. ذوق کردم.. پنج شنبه خونه رو تمیز کردم.. غذای خوشمزه پختم.. مرغ با سبزیجات.. ت,هفته,تازه ...ادامه مطلب
دو سال است که اینجا می نویسم. ذهنم کمی آشفته شده. مرگ همه جا را گرفته. به چشم ها و صورت روشن مامان نگاه می کنم و می ترسم که از دستش بدهم.. دیشب ساعت دوازده رسیدم. با پراید سفیدی تا خانه آمدم. راننده خیلی بد رانندگی کرد. تصمیم داشتم در اداره بنویسم نشد. آب قطع بود. کولر کار نمی کرد و شرایط سخت با ب, ...ادامه مطلب