صدای اذان و چای تازه دم

ساخت وبلاگ

دو سال است که اینجا می نویسم.

ذهنم کمی آشفته شده. مرگ همه جا را گرفته. به چشم ها و صورت روشن مامان نگاه می کنم و می ترسم که از دستش بدهم..

دیشب ساعت دوازده رسیدم. با پراید سفیدی تا خانه آمدم. راننده خیلی بد رانندگی کرد. تصمیم داشتم در اداره بنویسم نشد. آب قطع بود. کولر کار نمی کرد و شرایط سخت با بی حوصلگی و اضطراب خودم جمع شد و نشد که بتوانم بنویسم.

عصر کمی خوابیدم. بیدار شدم کتاب شعری خواندم. چای با گل محمدی خشک شده دم کردم. صدای اذان را از مسجدی که در خیابان است می شنوم. حالم بهتر است. خوبم و تلاش می کنم خوب تر هم باشم. جای نگرانی نیست. زندگی روزهای خوب هم دارد.

نوشته شده توسط ستاره در 20:32 |  لینک ثابت   • 
چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 219 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 12:06