چیزهایی درهم

متن مرتبط با «حال» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

دویدن حالم را بهتر کرد

  • دوغ ماهشام را دوست دارم. چند دقیقه دویدن حالم را بهتر کرد. راه رفتم فکر کردم. مثل تمام وقت‌هایی که مذهبی بودم وقت غصه به مسجد می‌رفتم گوشه‌ای می‌نشستم و با خدا حرف می‌زدم. آن مسجد خیابان مولوی. آن روزهای نوجوانی و آن روزهای سخت که همین دیشب خواهر گفت چطور گذراندیم؟ تو از آن طوفان‌ها گذشتی. حالا نشستی غصه می‌خوری که چرا کسی توجهی به تو ندارد؟ مگر قبل‌تر کسی توجهی به تو داشت؟ همیشه همین بود. از کدام برنامه و قدم کسی حمایت کرد؟ از انتخاب علوم انسانی؟ از فوق لیسانس خواندن در تهران؟ از کاری که دوست داشتی انجام بدهی؟ فیلم؟ شغل؟ رابطه؟ نوشتن؟ دکترا خواندن؟ تنها زندگی کردن؟ خانه عوض کردن؟ رساله دکتری نوشتن؟ همه‌ی این‌ها با دست خالی و تنها انجام شد. بقیه زندگی هم همین است.داستان کوتاهی می‌خوانم و می‌خوابم. فردا روز روشن‌تری است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوشحالی

  • خوشحالی از تمام شدن یک روز کاری. از فهمیدن اینکه در کله‌ی استاد راهنما چه می‌گذرد. از روزی که در سکوت گذشت., ...ادامه مطلب

  • از حال و احوال بهتر

  • رابطه با حواهرها خوب نیست. خواهر کوچکتر که هیچ‌وقت چندان ارتباطی با من نداشته. با خواهر بزرگتر هم بیشتر وقت‌ها چالش داشتیم. رنج‌های عمیق مشترک. حس می‌کنم خیلی هیچ‌کاره به نظرش می‌رسم. حس می‌کنم در چشمش ادم دورویی هستم. کسی که متن‌های قشنگ می‌نویسد و در واقعیت نمی‌تواند حتی چند ساعت درست رفتار کند. نمی‌دانم چرا رابطه‌مان در این حد به‌هم ریخته. ریشه‌اش خاله است؟ خانه‌ای که باعث هزار ناراحتی شد؟ نمی‌دانم. فقط اینکه به اندازه اینجا تا بندرعباس بین ما فاصله است. فاصله‌ای که نمی‌توانم آن را پر کنم. فکر می‌کنم از دید او هیچ‌وقت چیزی نداشتم که ارزشمند باشد. فکر می‌کنم چندان قبولم ندارد. از هم دوریم. دو جهان متفاوت. دو آدم ِتنها. این‌بار هم که آمدند افسردگی یقه‌ام را گرفته بود. بدتر از همیشه. از نر او من همیشه نریض و غمگینم. اصرار کرد با خانواده‌ی نامزدش برویم مهمانی. قصدش خیر بود. پیش از مهمانی به ایران‌مال رفتیم. از ایران‌مال متنفرم. بوی چرک و خون می‌دهد. از مال‌های بی‌هویت متنفرم. آدم‌ها کنار کتاب‌ها و پله‌ها عکس می‌گرفتند. خواهر و نامزدش از صبح بیرون بودند. بیرون هوا گرم بود. تحمل بیرون را نداشتم. بی‌آبی در خانه خسته‌ام کرده. همکاری که در ساختمانی دیگر کار می‌کند پنج‌شنبه از ز و بقیه پرسیده بود که من ازدواج کردم؟ حامله‌ام؟ و چرا این‌همه چاق شدم. امروز پیام دادم که عزیزم هر سوالی درباره چاقی، لاغری، قد، هیکل، حاملگی و بقیه موضوعات خصوصی من داشتی از خودم بپرس. زنگ زد عذرخواهی کرد. پ کار دارد. با من مهربان بود. صبح گفت اداره رو زیاد جدی نگیر. عصر دیدم پنیری را که دوست دارم خریده. عشق می‌تواند شکل پنیر باشد. اینجا آرام و ساکت است. چهل دقیقه ورزش کردم. پنج دقیقه صدای باران شنیدم و نفس , ...ادامه مطلب

  • کِی حالا همه خوب می‌شود؟

  • دیروز در گوگل دنبال چه گشتم؟ راه‌های ترک اعتیاد به اینترنت :-))با زحمت زیاد فیلترشکن باز می‌شود و فقط چهل و پنج ثانیه کار می‌کند. دوباره از اول. از اول. از اول. این کار فرسایشی است. یک روز پر کار و درد تمام شد. روی تخت دراز کشیدم. دوش مفصل، درد را خیلی کم کرد. دوش اب گرم چه نعمت بزرگی است. بی‌شرمانه است در این وضعیت از خوبیِ دوش اب گرم نوشت؟ می‌فهمم. اما چه کنم؟ همینقدر وقیح دو دستی چسبیده‌ام به این زندگی روزمره و فقط اخبار را بالا پایین می‌کنم. کاش این کار را هم نکنم. کاش به کار خودم برسم. باور کنید نمی‌دانم چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. درستِ زندگی من ورزش منظم بود که قطعی اینترنت ان را از من گرفت. درستِ زندگی جمعی‌مان را نمی‌دانم. البته که تا حدی می‌دانم. اما بقیه‌اش را نمی‌دانم. اینقدر ترسیده‌ام همین چهارخط را با هزار کلمه سانسور می‌نویسم. این حق ما نبود. تک‌تک ما. کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری. این که اسمش زندگی نبود. بود؟دیشب چه فروپاشی بدی را تجربه کردم. چه شب بدی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از خوشحالی‌های پوچ

  • دیروز مجله را برایم فرستادند. این روزها جایی برای خوشحالی‌های شخصی نیست., ...ادامه مطلب

  • از خوشحالی‌ها

  • کمی خوشحال و کمی مردد. دیشب به رستوران گران قیمتی در ان بالا رفتیم. دخترها و پسرهای جوان کنارهم نشسته بودند. بعد با ماشین از درکه رد شدیم. درکه قشنگ بود. چه هوای خوبی. دوست داشتم پیاده شوم و راه بروم. درباره‌ی آ گیجم. الان می‌خواهم کمی بخوانم و باید جدی‌تر به درس مانده و کارهایم برسم. رابطه‌ نجاتم نمی‌دهد. نجاتی اگر در کار باشد با همین کارهاست. کار خودم. جدیت در کار خودم. خوشحالم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و بالاخره یک روز خوشحال

  •  دیروز تعطیل شد به‌خاطر الودگی هوا. با پ صبحانه خوردم. ساعت‌ها حرف زدیم. دیدم دوباره دوستش دارم. خیلی دوستش دارم. البته وضعیت فرق چندانی نکرده و او دوباره باید برود. با پول خیلی کم سود سپرده، چه کردم؟ ژامبون و سس و لیموناد خریدم. بعد هم معده‌درد. :-)) امروز در سامانه دیدم برایم حکم تشویقی زدند. امیدوارم سرکاری نباشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوش به حال همه زن‌هایی که خواندن و رقصیدن بلدند

  • من گوش موسیقی ندارم و انگار ریتم را درست نمی‌توانم بفهمم. در برنامه‌ی سرود مدرسه نمی‌توانستم مثل بقیه بخوانم، حتی در عروسی وقت دست زدن ریتم را نمی‌فهمیدم. بلد نبودم برقصم. این را دیگران می‌گفتند. خاله‌ها مسخره‌ام می‌کردند. در تنهایی بزرگ شدم و خیلی چیزها را سخت یاد گرفتم و بعضی چیزها را یاد نگرفتم. همراه آ خواندم. با دست گفت نخوان. ناراحت شدم‌. نباید بخوانم. و صدایی در درونم حواسش هست که بلند حرف نزنم، نخوانم و نرقصم. صدایی که می‌داند نمی‌توانم. صدایی که هشدار می‌دهد. گاهی که خودم هستم و شور و هیجان خوشحال‌کننده دارم این صدا را نمی‌شنوم بعد با همه‌ی وجودم حرف می‌زنم صدایم بالا می‌رود،کج و کوله می‌رقصم و می‌خوانم. بعد ناراحتی درست می‌شود. بلند حرف نزن، نخوان، نرقص. و خوش به‌حال همه‌ی زنانی که خواندن و رقصیدن بلدند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوش به حال انها

  • خوش به حال همه‌ی آنهایی که در خانه ماشین لباس‌شویی دارند., ...ادامه مطلب

  • خوش به حال من

  • خوش به حال من که نوشتن بلدم. می‌دانم که بلدم., ...ادامه مطلب

  • خوبم خوشحالم و تا صفحه نود خواندم

  • رسیدم به صفحه نود. کاش هر روز یکی دو ساعت بخوانم. یکی دوساعت ترجمه کنم. الان خوبم. از اشفتگی دیشب بیرون آمدم. انگار که برگشته باشم به پنج سال پیش و بخواهم پنج‌سنبه‌ای بیرون از زمان بسازم‌. تصمیم سکوت عملی شد. افرین و باید ادامه داد. باز هم می‌خوانم. خوشحالم. مهم‌ترین خبر تغییر ساعت کار تا سوم شهریور. از این بهتر نمی‌شود.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوشحالم

  •   باید از همه فاصله بیشتری بگیرم. خودم، مامانم، خودم. مامانم، چیز بیشتری برای پناه بردن نیست. چیزی نیست که مال خودم باشد. شاید زندگی همین تنهایی است. همین که کسی نمی ماند. همین که باید در وقت نامعلوم , ...ادامه مطلب

  • خوشحالی های ساده

  •   پنیر تبریزی و نون تازه. سمنو. برداشتن ابروهام و رنگ کردن موهام. دیدن ب. خریدن کتاب و فیلم. خونه تکونی اساسی و خریدن یه سری ظرف و ظروف. یوگا. زرشک پلو با مرغ. خریدن زعفران و ادویه. چیپس و ماست موسیر.  , ...ادامه مطلب

  • البته که حالا زیاد اهمیتی به بقیه -حتی بهترین استادم- نمی دهم

  • با استاد قرار داشتم تا درباره نوشته هایم حرف بزند. هیچ چیز از هیچ کدام در خاطرش نبود. حرف های کلی تحویلم داد  و من کمی سرخورده شدم که چرا حالا که با این علاقه اینها را پرینت گرفتم و فنر کردم و این همه راه آمدم حرفی که به کار بیاید نشنیدم.. البته که حالا زیاد اهمیتی به بقیه -حتی بهترین استادم- نمی دهم.. گاهی تو را قضاوت می کنند بدون اینکه چیزی درباره ات بدانند. امروز با مقنعه و لباس اداره رفتم.. ا,البته,حالا,زیاد,اهمیتی,بقیه,بهترین,استادم ...ادامه مطلب

  • حالا بعد از سالها ریشه دندان پوسیده را ندارم دندان عقل هم

  • دندانپزشکی رفتن هم قسمتی از زندگی است. از صبح خوب بودم. به کارهایم رسیدم. کتاب خوبی را تمام کردم. دیروز نوشته ها را سرو سامان دادم و بردم استادم بخواند. نظرش برایم بسیار مهم است.  کمتر از همیشه نگران دندانپزشکی رفتن بودم. خوب بود. این هم بخشی از زندگی است. هفته گذشته دوباره به تو برگشتم. دوستت داشتم. نزدیک بودی. نمی خواستم تنها بمانی. نگرانم بودی. دندانپزشکی تمام شد زنگ زدی به سختی حرف می زدم. ب,حالا,سالها,ریشه,دندان,پوسیده,ندارم,دندان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها