از حال و احوال بهتر

ساخت وبلاگ

رابطه با حواهرها خوب نیست. خواهر کوچکتر که هیچ‌وقت چندان ارتباطی با من نداشته. با خواهر بزرگتر هم بیشتر وقت‌ها چالش داشتیم. رنج‌های عمیق مشترک. حس می‌کنم خیلی هیچ‌کاره به نظرش می‌رسم. حس می‌کنم در چشمش ادم دورویی هستم. کسی که متن‌های قشنگ می‌نویسد و در واقعیت نمی‌تواند حتی چند ساعت درست رفتار کند. نمی‌دانم چرا رابطه‌مان در این حد به‌هم ریخته. ریشه‌اش خاله است؟ خانه‌ای که باعث هزار ناراحتی شد؟ نمی‌دانم. فقط اینکه به اندازه اینجا تا بندرعباس بین ما فاصله است. فاصله‌ای که نمی‌توانم آن را پر کنم. فکر می‌کنم از دید او هیچ‌وقت چیزی نداشتم که ارزشمند باشد. فکر می‌کنم چندان قبولم ندارد. از هم دوریم. دو جهان متفاوت. دو آدم ِتنها. این‌بار هم که آمدند افسردگی یقه‌ام را گرفته بود. بدتر از همیشه. از نر او من همیشه نریض و غمگینم. اصرار کرد با خانواده‌ی نامزدش برویم مهمانی. قصدش خیر بود. پیش از مهمانی به ایران‌مال رفتیم. از ایران‌مال متنفرم. بوی چرک و خون می‌دهد. از مال‌های بی‌هویت متنفرم. آدم‌ها کنار کتاب‌ها و پله‌ها عکس می‌گرفتند. خواهر و نامزدش از صبح بیرون بودند. بیرون هوا گرم بود. تحمل بیرون را نداشتم. بی‌آبی در خانه خسته‌ام کرده. همکاری که در ساختمانی دیگر کار می‌کند پنج‌شنبه از ز و بقیه پرسیده بود که من ازدواج کردم؟ حامله‌ام؟ و چرا این‌همه چاق شدم. امروز پیام دادم که عزیزم هر سوالی درباره چاقی، لاغری، قد، هیکل، حاملگی و بقیه موضوعات خصوصی من داشتی از خودم بپرس. زنگ زد عذرخواهی کرد. پ کار دارد. با من مهربان بود. صبح گفت اداره رو زیاد جدی نگیر. عصر دیدم پنیری را که دوست دارم خریده. عشق می‌تواند شکل پنیر باشد. اینجا آرام و ساکت است. چهل دقیقه ورزش کردم. پنج دقیقه صدای باران شنیدم و نفس عمیق کشیدم. با خواهر بزرگتر تلفنی بحث کردم. گفتم کردش حسابش را چک کند. خوشحالم. دوش می‌گیرم و می‌خوانم. خودم را دوست دارم. خوشحالم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:33