دیروز در گوگل دنبال چه گشتم؟ راههای ترک اعتیاد به اینترنت :-))با زحمت زیاد فیلترشکن باز میشود و فقط چهل و پنج ثانیه کار میکند. دوباره از اول. از اول. از اول. این کار فرسایشی است. یک روز پر کار و درد تمام شد. روی تخت دراز کشیدم. دوش مفصل، درد را خیلی کم کرد. دوش اب گرم چه نعمت بزرگی است. بیشرمانه است در این وضعیت از خوبیِ دوش اب گرم نوشت؟ میفهمم. اما چه کنم؟ همینقدر وقیح دو دستی چسبیدهام به این زندگی روزمره و فقط اخبار را بالا پایین میکنم. کاش این کار را هم نکنم. کاش به کار خودم برسم. باور کنید نمیدانم چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. درستِ زندگی من ورزش منظم بود که قطعی اینترنت ان را از من گرفت. درستِ زندگی جمعیمان را نمیدانم. البته که تا حدی میدانم. اما بقیهاش را نمیدانم. اینقدر ترسیدهام همین چهارخط را با هزار کلمه سانسور مینویسم. این حق ما نبود. تکتک ما. کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری. این که اسمش زندگی نبود. بود؟دیشب چه فروپاشی بدی را تجربه کردم. چه شب بدی. بخوانید, ...ادامه مطلب
دیشب فیلمها و خبرها را دیدم. خوابم نمیبرد. دلشوره دستبردار نبود. همین حالا هم سردرد عصبی دارم. خانم میفرمایند زن، زندگی، آزادی جنسیتزده و ضد زن است. برای بودنِ همهی متخصصنماهای قلابی. با فوق لیسانس قلابی و خواندن چند کتاب نصف و نیمه نمیشود سیمون دوبوار و سوزان سانتاگ شد. انقدر خشم دارم که میتوانم تو یکی را با دستهای خودم خفه کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب
من گوش موسیقی ندارم و انگار ریتم را درست نمیتوانم بفهمم. در برنامهی سرود مدرسه نمیتوانستم مثل بقیه بخوانم، حتی در عروسی وقت دست زدن ریتم را نمیفهمیدم. بلد نبودم برقصم. این را دیگران میگفتند. خالهها مسخرهام میکردند. در تنهایی بزرگ شدم و خیلی چیزها را سخت یاد گرفتم و بعضی چیزها را یاد نگرفتم. همراه آ خواندم. با دست گفت نخوان. ناراحت شدم. نباید بخوانم. و صدایی در درونم حواسش هست که بلند حرف نزنم، نخوانم و نرقصم. صدایی که میداند نمیتوانم. صدایی که هشدار میدهد. گاهی که خودم هستم و شور و هیجان خوشحالکننده دارم این صدا را نمیشنوم بعد با همهی وجودم حرف میزنم صدایم بالا میرود،کج و کوله میرقصم و میخوانم. بعد ناراحتی درست میشود. بلند حرف نزن، نخوان، نرقص. و خوش بهحال همهی زنانی که خواندن و رقصیدن بلدند. بخوانید, ...ادامه مطلب
نوشته: زندگی به تو بدهکاره.راست میگه. به همهمون بدهکاره. ولی من خیلی رنج کشیدم. و خیلی تنها بودم. هیچکس اینهمه رنج و تنهایی رو نفهمید. امشب از اون شباست که دلم میخواد بمیرم، نباشم ببینم.مرتیکه پفیوز من تو قلبتم دو هفته است حتی نپرسیدی زندهام یا مرده؟ وضعیت خودت رو میدونستی و وویس پشت وویس میفرستادی؟ بعد چند ماه باید به من میگفتی داری میری؟ تو هم یه عوضی بودی مثل بقیه عوضیایی که دیدم. مهم نیست. معلومه که از یادم میره. اما بهم سخت گذشت. همین حالا سرم داره میترکه. همین حالا هم سخت میگذره.به آ گفتم از شیراز متنفرم. از اصفهان هم. عکس خواهرام رو دیدم. انگار فقط من اضافهام و با من نمیشه گفت و خندید. بخوانید, ...ادامه مطلب
با پ به سکوت مطلق رسیدم. تمام شد. و قبول کنید که سخت است. دیگر هیچ کلمهای در کار نیست. اینستاگرام را لاگاوت کردم بهخاطر چند نفر احمق. به شما چه ربطی دارد که من از چه مینویسم از چه نمینویسم؟ من درباره ظاهر، شیوه حرف زدن و هر فعالیت دیگرِ دیگران حرفی نمیزنم. لااقل سعی میکنم نزنم. چرا اینها به این راحتی اظهار نظر میکنند؟ شاید اینجا بیشتر بنویسم. کسی دوست نداشت نخواند. از مهربانی و همراهی رفیق باوفا ممنونم. خانم ش دوباره در افق محو شد. و این حس ناامنی به من میدهد. حوصله دلبستن و دلشکستن، پیوستن و بریدن و آشنایی و خداحافظی را ندارم. چند روز تعطیل در پیش است و جهان پهناوری از تنهایی و در خانه ماندن. درسهای پ؟ هیچکس را باور نکن، هیچ مردی را جدی نگیر، به هیچکس تکیه نکن. هیچچیز جز تنهایی حقیقت ندارد. بخوانید, ...ادامه مطلب