چیزهایی درهم

متن مرتبط با «چند» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

بعد از چند روز

  • دوشنبه شانزدهم برج میلاد بودم. جلسه‌های بی خاصیت و بی‌معنی. سردم بود. هوا آلوده بود. ناخن‌هایم بلند شدند و این کار تایپ را سخت می‌کند. سه‌شنبه را یادم نیست. چهارشنبه حس لرز و سرما، خفگی و سردرد داشتم. دکتر درمانگاه گفت ویروس نیست و الرژی است. تا همین حالا درگیر ماجرا بودم. ضعف و بی‌حالی و خواب. پ هم مریض شد. بسیار سخت. تبی که قطع نمی‌شد. سرفه‌ها و غرغری مدام. بالاخره انگار تمام شد. روزهای خوبی نبود. باید خیلی بخوانم. خواندن نجاتم می‌دهد.دیروز در اوج سکوت و یکنواختی خانه به رفتن پ فکر کردم. به اینکه خیلی هم بد نیست. شکل تازه‌ای از سفر زندگی. نه اینکه من عاشق داستان‌های کوتاهم؟ سفر، خواندن، نوشتن، دورهم بودن با دوستان و خانواده.امروز اداره دیر شروع می‌شد. دوساعتی زود آمدم و کتاب خواندم. خیلی لذت بردم. حالم خوب است. عصر شاید به جلسه‌ای ادبی بروم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چند روز خوب

  • هفته‌ی پیش به‌خاطر آ اضطراب بدی داشتم. برایم اهمیتی ندارد. اما آشفتگی‌اش حالم را بد کرد. دوشنبه؟ بالاخره کمی ارامش پیدا شد. قهوه خوردیم. رفتیم کافه تولد ح. برایش کوله‌پشتی گرفتیم و کیک هویج. شب خوبی بود. خوش گذشت. خوشحال بودم. سه‌شنبه یوگا. یوگای منظم خوشحالم کرده. سبک شدم. چهارشنبه عصر رفتیم باغ‌فردوس فیلم دیدیم. خوش گذشت. پنج‌شنبه ظهر رفتیم رستوران بلوار و خوش گذشت. صبح پنج‌شنبه پیش ناخن‌کارم رفتم. ناخن‌ها بنفش شدند. فضای آنجا خوب بود. خوشحال بودم. پنج‌شنبه عصر رفتیم تئاتر. خوشحال بودم. جمعه ماکارونی پختم. جمعه عصر با ر، ما، و دوستِ ر رفتیم کافه و بعد رستوران رشتی‌. این چند روز خوب بودم. زنده بودم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چند روز تعطیل

  • سه‌شنبه حرف زدیم. بحث و در نهایت من کوتاه آمدم. پ نگفت که چرا من نباید بعضی چیرها را بدانم و تازه کدام چیزها؟ یوگا را نرفتم و به بحث ادامه دادیم. قهوه و شیرینی‌مان را خوردیم. آشتی کردیم و من با رنگی رفتیم کله‌پاچه خوردیم. به قول خودش کلپچ. پدرش حالش خوش نیست. خیلی حرف زدیم. داستان تازه‌ای در سرم شکل گرفت. خوش گذشت و خوشحال بودم. بوی سیگار گرفتم.چهارشنبه وقت ِرهایی است. وقتِ باز شدن در ِقفس. وقتِ تعطیلی اداره. وقت خوشحالی به‌خاطر پنج‌شنبه. عصر رفتیم آ اس پ و خوش گذشت. پ مهربان بود. دوستش داشتم. به‌خاطر من آمد. خودش اهل بیرون رفتن نیست.شب سالاد کاهو خوردیم با سس نارنج.پنج‌شنبه زرشک‌پلو با مرغ پختم و کتابی از ادبیات آلمان خواندم. کِیف کردم. عصر راه رفتیم. خوابیدم. جمعه سکوت بود. گوجه بادمجون درست کردم. عصر هم رفتم پیش «یا». باهم در یوسف‌آباد راه رفتیم. شب با خواهر کوچک حرف زدیم. از خاله و خانواده مامان گفتیم. چه حال غریبی نسبت به خواهر وسطی دارم.شنبه خانه را تمیز کردیم. مرغ و سیب‌زمینی پختم. قهوه و شیرینی خوردیم. به رقص بچه‌های کشته شده نگاه کردیم. گریه کردم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چند روز اول هفته

  • یک‌شنبه سرکار نرفتم. دکتر پوست. داروخانه‌ی پلمپ شده. فروشنده لب خیابان نشسته بود دزدکی نسخه را می‌پیچید. پیاده تا پارک‌وی آمدم. سوار اتوبوس شدم. به خودم در اتوبان چمران نگاه کردم. رفتم خانه. به سقف نم‌گرفته نگاه کردم. با لوله‌کش حرف زدم. ناهار خوردیم. سوپ درست کردم. موهایم را شستم. با موی خیس بیرون رفتم و سردرد گرفتم. پول کافه را حساب کردم و هنوز بچه‌ها سهمشان را نریختند. جلسه را دوست نداشتم البته درس آن شب هم خوب بود. لازمش داشتم. از اول ِمهر برنامه‌ی مطالعه‌ی جدی‌ترِ کتاب‌های غولِ بزرگ را دارم. شب سرم درد می‌کرد.دوشنبه حس سرماخوردگی داشتم. به‌خاطر اینکه گفتند نباید کتاب و کیفم روی میز باشد بحث کردم. حوصله نداشتم. دیشب وقت خداحافظی حس کردم قیافه‌ی استاد ناجور است. این شد اضطراب. عصر که به خانه برگشتم قهوه خوردیم. دمنوشِ آویشن حالم را بهتر کرد. بعد کتاب خواندم. دراز کشیدم. سوپ خوردم. و خواب.سه‌شنبه. کماج و چای تازه‌دمِ صبح. خواندن درباره‌ی کتاب. کار اداره. قهوه‌ی عصر. غیبت با خواهرها. یوگا. حس سبکی. آیین پختنِ ماکارونی. کتاب خوب. البته فکر اینکه «ر» قهره کرده و چرا. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از چند روزِ خوب

  • دوشنبه رفتم دفتر آ در خیابان ظفر. دفترش فضای قشنگی داشت. دنج و دوست‌داشتنی. چای خوردیم و خرف زدیم. بعد با تلفن حرف زدم. آدم‌ها دوستم داشتند. جعفر زنگ زد. ب زنگ زد. سه‌شنبه تمام وقت صرف حرف زدن با تلفن و خندیدن با همکاران اداره شد. شب به کافه‌ای در نزدیکی ویلا رفتیم. خوشبخت بودم. میرزاقاسمی، کشک و بادمجون و کوکوسبزی خوردیم. چهارشنبه سرکار نرفتم و بهترین زرشک‌پلو و مرغ عالم را درست کردم. بعد؟ سه روزِ تعطیل ِ آرام گذشت.پ صبحِ زودِ روز تولدم گردنبند نقره فیروزه را دستم داد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کمی برای فاطمه و کمی از این چند روز

  • همین حالا نوشته‌های فاطمه را خواندم. دلم برایش تنگ شد. دوست داشتم بعد از خواندن بعضی از سطرها بغلش کنم.هفته پیش منتظر دوشنبه بودم. قرار بود با پ جایی برویم. همین که رسیدیم غر زد. اسنپ گرفتم و برگشتیم خانه. بخث کردیم. گفت تو نُنُری و از این داستان‌ها. حرف‌هایم را نفهمید. اوقات نلخی کرد. تا بالاخره فهمید. مهربان شد. گفت می‌فهمم و نمی‌خواهم تو را از دست بدهم و... بعد گریه‌های من کمی خنده شدند.سعی کردم بخوانم. یک فیلم خوب دیدم. چهارشنبه پیش دکتر روان‌پزشک رفتم. گفت دپرشن تو هنوز کاملا خوب نشده. بعد روانکاوی را شروع کردیم. از پ گفتم. او هم گفت ترسِ از دست دادن. گفتم اگر پ برود دوباره خیلی به‌هم می‌ریزم و تحملش برایم سخت است. گفت اگر رفت باهم بیشتر حرف می‌زنیم. گفت او دوست ندارد تو را از دست بدهد. دلم گرم شد: یکی را پیدا کردم که صدایم را می‌شنود. بعد پیاده‌روی مفصل، خیابان ِ موردِ علاقه، دیدنِ چهره‌ی عوض‌شده و شادِ شهر، خریدن شربت خاکشیر، خریدن سیر تازه و نخود سبز و اسفناج، خریدن پودر کاری. خانه. خواب طولانی. بودن پ. خنده‌های خودم. شادی خودم. دیشب ی مهمانی داشت. حس خوبی نسبت به خودم نداشتم: هیکلم، لباسم، از همه بدتر صورتم. اما پ گفت تو قشنگی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا چند صفحه‌ی دیگر تا یک ساعت بعد

  • متفکر دیگری که این رو به رو نشسته می‌گوید ما مرگ تدریجی هستیم و خواستن توانستن است و ما به اندازه کافی نخواستیم. یک ساعت گذشت. چند صفحه خواندم؟ بیست و هفت صفحه. محتوا فلسفه و تاریخ درهمی است که خواندنش راحت نیست. یک‌ساعت بعد خبر می‌دهم چند صفحه دیگر خواندم‌. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • امروز

  •   امروز یک روز تازه است. به اندازه دیروز هم غمگین نیستم.  ,امروز چندمه,امروز تولدمه,امروزنا,امروز در تاریخ,امروز چند جوزا است,امروز نما,امروز مستیم ای پدر,امروز از هم گسستم,امروز چندم تير است,امروز آنلاین ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها