دوشنبه شانزدهم برج میلاد بودم. جلسههای بی خاصیت و بیمعنی. سردم بود. هوا آلوده بود. ناخنهایم بلند شدند و این کار تایپ را سخت میکند. سهشنبه را یادم نیست. چهارشنبه حس لرز و سرما، خفگی و سردرد داشتم. دکتر درمانگاه گفت ویروس نیست و الرژی است. تا همین حالا درگیر ماجرا بودم. ضعف و بیحالی و خواب. پ هم مریض شد. بسیار سخت. تبی که قطع نمیشد. سرفهها و غرغری مدام. بالاخره انگار تمام شد. روزهای خوبی نبود. باید خیلی بخوانم. خواندن نجاتم میدهد.
دیروز در اوج سکوت و یکنواختی خانه به رفتن پ فکر کردم. به اینکه خیلی هم بد نیست. شکل تازهای از سفر زندگی. نه اینکه من عاشق داستانهای کوتاهم؟ سفر، خواندن، نوشتن، دورهم بودن با دوستان و خانواده.
امروز اداره دیر شروع میشد. دوساعتی زود آمدم و کتاب خواندم. خیلی لذت بردم. حالم خوب است. عصر شاید به جلسهای ادبی بروم.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 11