دوشنبه رفتم دفتر آ در خیابان ظفر. دفترش فضای قشنگی داشت. دنج و دوستداشتنی. چای خوردیم و خرف زدیم. بعد با تلفن حرف زدم. آدمها دوستم داشتند. جعفر زنگ زد. ب زنگ زد. سهشنبه تمام وقت صرف حرف زدن با تلفن و خندیدن با همکاران اداره شد. شب به کافهای در نزدیکی ویلا رفتیم. خوشبخت بودم. میرزاقاسمی، کشک و بادمجون و کوکوسبزی خوردیم. چهارشنبه سرکار نرفتم و بهترین زرشکپلو و مرغ عالم را درست کردم. بعد؟ سه روزِ تعطیل ِ آرام گذشت.
پ صبحِ زودِ روز تولدم گردنبند نقره فیروزه را دستم داد.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 47