تمام زندگی استعارهای از سفرهی شامِ پهنشده در خانه مادربزرگ است. ما اضافی بودیم. سفره برای خواهر بزرگتر و بچههایش پهن شده بود. هنوز هم مادربزرگ مامان را انقدرها دوست ندارد. شاید هم دوست دارد اما ان پرخاشگری و رفتاری که با مامان دارد با بقیه ندارد. مامان بین بچههایش از اخر اول است. و مامان در سکوت رنج کشید. ما در سکوت او بزرگ شدیم. حالا فقط سکوت هم نبود گاهی فریاد و خشونت بود. گرفتاری بود. زود بزرگ شدیم.
و حالا اینجا وقتی همکارم میگوید ما مثل بچه سرراهی هستیم فکر میکنم چقدر دقیق. من همینم. بچهای سرراهی. اویزان از سقف. بچهای سرراهی در محیط کار،در فضای درس، در عشق و عاطفه در کارهای جدیتر.
راستش خستهام. به شما که میتوانم بگویم؟ اینجا که میتوانم بنویسم؟
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 189