پیش از سال نو یادداشتهای سال گذشته را مرور کردم. حجم اندوهم زیاد بود و نوشتهها غمگین بودند. همهچیز انگار رنگی از سردی و ناامیدی داشت. پ به سفری چندماهه رفت. شبی که رفت فهمیدم خواهر بزرگ با نامزدش مساله دارد. از این اقای نامزد خوشم نمیآید. نبود بیشتر در خانهی مامان می ماندم. دلم برای مامان تنگ شد. ساعت یک که راه افتادم. تمام راه به مامان فکر کردم. به اینکه چقدر بغل کردنِ مامان خوب است. چقدر بدنِ کوچکِ او را دوست دارم. چقدر به حرفهای بامزهاش میخندم. بعد از مدتها اولین سالی بود که بهتر شروع شد. روز عید سبزی پلو و ماهی خوشمزهای پختم. خواهر وسطی گفت شخصیت تو والده. همیشه انتقاد میکنی و ایراد میگیری. راست میگفت. هوا خوب بود. دلم گرم بود. البته که رنجِ خواهرها دیوانهام میکند. یازده روز از رفتنِ پ گذشته. تلاش میکنم امسال بیشتر از کار و زندگی بنویسم. دیشب با ر دو ساعت راه رفتم. با صدای باران خوابیدم با صدای باران بیدار شدم. صبح که از خانه بیرون آمدم از هوا لذت بردم. دیروز برای خودم قیمه سفارش دادم. صبح قهوه خوردم.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 14