از همان روز اولی که با پ حرف زدم خوشحال بودم. تا همین امروز خوشحال بودم. هنوز هم خوشحالم. پ شد همان که میخواستم. همه چیز را پذیرفت و هزار کلمهی مهربان گفت. راستش آنقدر خوشحال بودم که نشد بنویسم. انگار خواب.
آ تهران بود و من گیج بودم. باید خانه را تمیز کنم. پایاننامه را جدیتر کار کنم و...
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 117