پیاده‌روی در یوسف‌آباد

ساخت وبلاگ

دیروز رفتیم دندانپزشکی. موقع برگشت به غروب خورشید در خیابان‌های تهران نگاه می‌کردم. می‌شد که جور دیگری باشد. گفتم فقط برای دکتر و دندانپزشکی باهم از خانه بیرون می‌آییم و این معنی خوبی ندارد. بعد از سرم گذشت: مگه من پرستارم؟ مگه من پرستارم؟ یاداوری ساعتِ انتی‌بیوتیک، وقت دکتر، داروخانه، سوپ، سوپ، سوپ. چرا کسی مراقب من نیست؟ با دلتنگی به خانه برگشتیم و تمام دیشب حس تنهایی ِبدی داشتم و تمام امروز حس تنهایی بدی دارم. پ همین حالا گفت تو دختر سختی هستی. قبلش هم با صدای بلند حرف زد. عصر از دفترِ ن پیاده امدم. راه رفتم فکر کردم. کلی کار دارم باید به زندگی خودم برسم. پیاده‌روی در یوسف‌آباد حالم را بهتر کرد.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 31 شهريور 1401 ساعت: 22:10