از پنجره‌ها و پرنده‌ها

ساخت وبلاگ

«و» رفت و هر دو گریه کردیم. دلم برای مهربانی و دست‌پخت و انسانیت و رفاقتش تنگ می‌شود. اخرش هم نرفتیم تجریش مرغ سوخاری بخوریم. نشد که دوباره برویم کافه طهرون. نشد که از پارک‌وی تا تجربش پیاده برویم. نشد که دوباره باهم باران و پاییز و بهار را ببینیم. شاید بماند و برنگردد. و این خوش‌بختی من بود که دوستی به خوبی او پیدا کردم. رابطه‌ای امن و مهربان. و رسیدن به این خانه‌ی کوچک و روشن و پر نورِ اجاره‌ای. خانه‌ای با چند پنجره‌. پنجره‌ها را دوست دارم. پنجره‌ها بوی هوای تازه می‌دهند‌. پنجره‌ها به پرنده‌ها می‌رسند. به لباس‌های رنگیِ پهن شده روی بند رخت در تراس همسایه. به نسیم خنک عصر تابستان.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 134 تاريخ : شنبه 7 آبان 1401 ساعت: 12:47