روزهای زیبای آبان

ساخت وبلاگ

 

هفته گذشته فیلمی درباره افسردگی دیدم. دوست داشتم اینجا درباره افسردگی بنویسم. با وبلاگی هم آشنا شدم که نویسنده نوشته بود چیز زیادی درباره دخترها نمی داند و در روابطش شکست می خورد. نشد بنویسم. 

حالا هم خسته ام. خیلی خسته ام. یکی دو ساعت پیش به خانه آمدم. کار و بعد هم کلاس زبان.

هم شاگردی های جدیدم خیلی کم سن و سال هستند. امروز خیلی خسته بودم. اصلا تمرکز نداشتم. هم شاگردی ها همیشه خوشحالند. می خندند. شوخی می کنند و کلی انگیزه دارند. یاد روزهای مدرسه می افتم. 

آخر هفته پیش تو آمدم. مشکلات کم نیست اما حالا راهکاری وجود ندارد. باید صبر کنیم. 

پیش ز ع هم رفتم. زندگیش کسالت بار و غم انگیز بود. به نظرم رسید دخترش مشکلات اساسی دارد. خودش چیزی نگفت. گریه های ناتمام دختر ، حرف نزدن و چشم هایش برای او طبیعی بود. 

برایم نوشت باید ازدواج کنم. بعدها پشیمان می شوم.

دیروز برگشتم خستگی راه هنوز هست. صبح در اداره خیلی کار داشتم. 

حالا هم کارها عقب افتادند. باید کتابی که چند صفحه از آن مانده تمام می کردم. باید بیشتر می نوشتم. 

فردا وقت دکتر دارم.

 

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 219 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 11:58