درس های زندگی

ساخت وبلاگ

جمعه خورشت کدو پختم. سیم سیم آمد. با هم ناهار خوردیم بعد هم به کلاس یوگا رفتیم. باران تندی می بارید. در بازارچه کنار کلاس چرخیدیم. پفک خوردیم. راه رفتیم و حرف زدیم. به خانه آمدیم سیم سیم کیک شکلاتی خرید. قهوه دم کردم. سیم سیم رفت. تنها شدم و زبان خواندم.

امتحان سخت بود. من هم آمادگیِ زیادی نداشتم. بهر حال تمام شد. بعد از امتحان پنجاه صفحه از رمان عجیبی را که نمی خواهم اینجا چیزی درباره اش بنویسم خواندم. 

امروز اداره بودم. بعد به کلاس یوگا رفتم. حالم بهتر است. بیشتر می توانم بخندم و این روزها را دوست دارم. قلبم روشن شده. عصر به خانه دوست رفتم. خیلی خوشحال نبود. برخلاف همیشه چیز خیلی خوشمزه ای هم نپخته بود. البته لوبیا پلو در هر شرایطی شگفت انگیز است. 

دوست وقتی گفت که خواسته اند بیانیه امضا کند حس بدی پیدا کردم دوباره پیله کردم به خودم که چرا همیشه آماتور هستم و زیاد جدی گرفته نمی شوم؟ البته که الان که اینها را می نویسم این فکر به نظرم بسیار احمقانه می رسد. 

+مقایسه ممنوع خانوم!

+با بقیه کمتر حرف بزن.

+کار خودت رو بکن.

+به هیچ کس اهمیت نده.

نوشته شده توسط ستاره در 1:29 |  لینک ثابت   • 
چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 222 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 15:57