نامهربونی نمی خواهی بدونی که آب از سر گذشته

ساخت وبلاگ

روزهای اردیبهشت قشنگ شدند. خانه که رفتم بخاطر بابا غصه خوردم. شرایط برایش سخت شده. خواهر ناراحت بود که نتوانسته ماشین بخرد. 

یکشنبه جلسه فیلم بود. دوشنبه به دیدن استادِ عزیز قدیمی رفتم. گفت همین که کار خودت را می کنی به حرف بقیه توجه نداری و قصد نداری با کسی مسابقه بدهی عالی است. قرار شد هر هفته به کلاسش بروم. دیدن او برایم آرامش عجیبی بود. قبل از دیدن استاد هم به کلاس تازه رفتم. کلاسی که چندان هم مشتاقش نیستم. چاره ای نیست البته و برای یاد گرفتن باید ادامه دهم. از حالا به بعد دوشنبه ها نورانی می شوند. 

سه شنبه دوست قدیمی آمد. بخاطر تولد دوست سالخورده به خانه اش رفتیم. مادرش برایمان خواند: عشق منو رد می کنی با من چرا بد می کنی .. نامهربونی..نمی خواهی بدونی که آب از سر گذشته.. شگفت انگیز بود. حرکات سر و دستش موقع اجرا و صدایش به زیبایی مرضیه و دلکش بودند. شام خوردیم. خانم نازنینی هم بود که برای اولین بار او را می دیدم. زنی آرام، زیبا و بلند که خیلی خوب می رقصید. 

از درس های کلاس زبان عقب مانده ام. امروز روز درس خواندن است. 

پنج شنبه اداره بودم بعد هم وقت آرایشگاه داشتم. عصر خوابیدم. شب با دوست تازه و س و م به خانه هنرمندان رفتم. دوست تازه دلنشین است و بسیار مثبت به نظر می رسد.

نوشته شده توسط ستاره در 9:20 |  لینک ثابت   • 
چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 199 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 15:57