به اندازه قبل دوستش ندارم و این گفتن ندارد. دلتنگش نمی شوم و این کمی غصه دارم می کند. عاشق شدم و حالا حس می کنم چیز زیادی از عشقی که آنقدر بزرگ بود باقی نمانده.. دلتنگم.. دلم رفیق و دوستی می خواست برای حرف زدن.. برای اینکه بفهمد چقدر تنها و غمگینم..
دیشب فقط یک ساعت خوابیدم. بی خوابی به جانم افتاده بود. در اداره نوشتم اما کلافه بودم. با خستگی کار کردم اشتباه پیش آمد دیر به کلاس رسیدم. روی صندلی های آخرین ردیف نشستم. استاد نوشته ام را برگرداند و گفت خوب نیست..
امشب به خواهر گفتم بس است.. بابا حتی وقتی بود هم زنده نبود.. همه چیز سخت بود.. بعد بلند بلند در چهارراه پارک وی گریه کردم.. و غم تمام اتوبان چمران را همراه من آمد..صدای همایون شجریان هم بود: آهای غمی که مثل یه بختک رو شونه من شده ای آوار-- از گلوی من دستاتو بردار.. دستاتو بردار..
برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 221