آرامشم را پیدا کردم. بهتر و بیشتر از قبل می نویسم.
امروز اداره خبری نبود. کمی نوشتم. اوضاع بهتر از قبل است. عصر به خانه آمدم دوش گرفتم و به کافه شاپ نزدیک خانه رفتم. دوست قدیمی از مالزی آمده بود. دیدنش رویاهایم را یادم آورد. بعد از ده سال همدیگر را دیدیم.
به خانه آمدم. خانه به شدت احتیاج به نظافت داشت. پاستای گوجه فرنگی پختم.
صدای مامان بعدازظهر را روشن کرد.
شنبه برای دیدن فیلم خیلی قشنگی رفتم که اینجا چیزی درباره اش نمی نویسم. دوست تازه ام را هم برای اولین بار دیدم. حس خوبی بود. حس جوانی و فهمیدن اینکه هنوز هم هستند آدم هایی که بتوانم به دنیایشان راه پیدا کنم و عاشقشان شوم.
برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 227