از خوشبختی ها

ساخت وبلاگ

به اندازه یک شب دنیا در زیباترین حالتِ خودش بود. آرامشِ محض. بدونِ دلواپسی. یعنی آنقدر انرژی در وجودم هست که بتوانم با غروب جمعه دوست شوم؟ که دلواپس و دلتنگ نباشم؟ که نگویم همه ی زندگی در خداحافظی گذشته است؟ که یاد بگیرم در جهانی که هیچ چیزش آنقدرها که باید در دست ما نیست بخندم و به همین لحظاتِ کوتاه

  • خوشبختی
  •   نیلوبلاگ دلخوش باشم. عصر دوستانم را می بینم. خانم هایی که با من تفاوت دارند. از شکل و ظاهر و مو و ابرو تا فکر و باطن و خواست و آرزو. اما این ها همکلاسی من بودند. من در چند روز گذشته غمگین از این همه نداری با ماشین یکی از همین خانم ها به جاده زدم. جاده ای که تا آن موقع ندیده بودم. ماشین هشتصد میلیون قیمتش بود. در همین چند روز حسادت های احمقانه باعث شد یکی از ما نخواهد در دورهمی امروز باشد. این چند شبی که گذشت فکر کردم همین که سرپناهی دارم و بدهکار هیچ کس نیستم کافی نیست؟ من در روزهایی از زندگی هستم که جز صبر چاره ای نیست. باید منتظر بمانم تا تمام شدن درس و مشق. تا رسیدن آرزوها. من تو را دوست دارم. و در کنار تو بزرگ شدم. گاهی می ترسم. راستش را بگویم گاهی نه، همیشه. می ترسم که نباشی که هزار اتفاق بد بیوفتد.. اما گاهی مثل حالا با خودم حرف می زنم که روزهایی از این زندگی ناپایدار در خوشی و عشق و آرامش گذشت. روزهایی که زندگی واقعی من بود. روزهایی که در آن خودم را شناختم. 

     

    چیزهایی درهم...
    ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 194 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:19