دیشب برگشتم. با ماشین اختصاصی :-) دلتنگ مامان هستم. تنها چیزی که در این سالها از دست دادم بودن در کنارِ او بوده. همین حالا برای دکتر روانپزشک نوشتم چیزهایی از گذشته دست از سرم برنمی دارند و غمگینم می کنند. پرسیدم روانکاوی می تواند کمکم کند یا نه. داستانِ خانه تمام آن چیزِ آزار دهنده ی این روزهاست. مساله چندان مهم نیست. باید صبور باشم. و کمتر متوقع از همه به خصوص خواهرها. خواهر کوچک گفت فقط شعار می دهم. فقط شعار می دهم؟ شاید. نمی دانم. خواهر بزرگتر گفت هیچ حرفِ مخالفی را نمی پذیرم. گفت انتظار دارم بقیه مرتب تاییدم بکنند. نمی دانم. شاید. حالا در سکوت خانه هستم. با انبوه کارهایی که می شود کرد. خواندنی ها دیدنی ها، نوشتن و مقاله ای که کار کردن روی آن سخت است. در ضمن نباید غصه های قدیمی را دوره کنم. نباید با خواهرها زیاد حرف بزنم.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 216