چیزهایی درهم

متن مرتبط با «تنهایی به انگلیسی» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

دویدن حالم را بهتر کرد

  • دوغ ماهشام را دوست دارم. چند دقیقه دویدن حالم را بهتر کرد. راه رفتم فکر کردم. مثل تمام وقت‌هایی که مذهبی بودم وقت غصه به مسجد می‌رفتم گوشه‌ای می‌نشستم و با خدا حرف می‌زدم. آن مسجد خیابان مولوی. آن روزهای نوجوانی و آن روزهای سخت که همین دیشب خواهر گفت چطور گذراندیم؟ تو از آن طوفان‌ها گذشتی. حالا نشستی غصه می‌خوری که چرا کسی توجهی به تو ندارد؟ مگر قبل‌تر کسی توجهی به تو داشت؟ همیشه همین بود. از کدام برنامه و قدم کسی حمایت کرد؟ از انتخاب علوم انسانی؟ از فوق لیسانس خواندن در تهران؟ از کاری که دوست داشتی انجام بدهی؟ فیلم؟ شغل؟ رابطه؟ نوشتن؟ دکترا خواندن؟ تنها زندگی کردن؟ خانه عوض کردن؟ رساله دکتری نوشتن؟ همه‌ی این‌ها با دست خالی و تنها انجام شد. بقیه زندگی هم همین است.داستان کوتاهی می‌خوانم و می‌خوابم. فردا روز روشن‌تری است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شب و باران بهار

  • امشب هوا ابری است. باران می‌بارد. بهاری و نم‌نم. مردی که بیست سال در این ارامگاه شب‌کار بوده شبیه عرفا حرف می‌زند. حوصله‌ی حرف اضافه ندارم. حوصله‌ی ادم اضافه. زندگی خودم را می‌خواهم. سکوت خودم. کتاب خودم. ارامش خودم. دوست دارم برگردم. پ به من سکوت را یاد داد‌. در خانه ماندن و خلوت. یک‌جور یی‌نیازی واقعی. یک جور بی‌ادا بودن. به شکلِ خلوت خود بودن. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنج‌شنبه‌ی زیبا

  • روزهای تعطیل چه می‌کنم؟ بیدار شدم. کتری را روی گاز گذاشتم. بیست و پنج‌دقیقه در ارامش و سکوت یوگا کردم. سلام بر خورشید انجام دادم. حالا صبحانه. نان تست با تستری که برای پ خریدم. کره و مربای بِه. ناهار از قبل داریم. ماکارونی و ترشی بادمجون. خوشحالم. کاش بیماری ژ به‌خیر بگذرد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنج‌شنبه

  • حال و هوایم هر چهار ساعت یکبار عوض می‌شود. آ اینجاست. امروز روز عجیبی بود. البته نه خیلی عجیب. عدس‌پلو پختم. با مرغ. مثل سگ از رفتن پ می‌ترسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک‌شنبه خوب

  • باید از وقت‌های اضافی ِسرکار برای خواندن استفاده کنم. دکتر گفته بود برای خودم وظیفه تعیین نکنم و سخت نگیرم. امروز بعد از مدت‌ها دو ساعتی زبان خواندم. ده صفحه‌ای کتاب. نوشته‌ای از دوستی که تا به‌حال ندیدم‌. دوست مجازی. فضای مجازی. دوستی از راه کلمه و نوشته.دیروز و امروز هوا الوده بود. به‌صورت معجزه‌آسایی اذیت نشدم. سردرد نداشتم. خفه هم نشدم. یوگا باعث شده حس سبکی پیدا کنم‌. انگار خوش‌فرم‌تر شدم. بدنم را دوست دارم. افرین به خودم و پشتکاری که دارم. ظهر ماکارونی خوردم. ر ناراحت است. بدجور شکست خورده. کلی بدهی هم به‌بار آمده‌. این دو روز خوب و خوش بودم. کتاب خوبی می‌خوانم. روی تخت دراز کشیدم. این‌ها را می‌نویسم و می‌خوانم. صدای فن حمام می‌آید. دیروز؟ کارهای هر روز. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شنبه بارانی

  • به درس فکر نمی‌کنم. در این وضعیتِ احمقانه‌ی جهان و ایران چه فرقی دارد من یکی دکترا داشته باشم یا نه؟ تا اواسط آذر استراحت و خواندن. نوشتن. داستان تازه‌ای شروع کردم. سلامت فکر و روانم مهم‌تر از مدرک بی‌اعتباری است که به کاری نمی‌آید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک‌شنبه

  • سردرد دارم به‌خاطر الودگی هوا. با ادم‌هایی که تصمیم خودشان را گرفتند که عقیده‌ی خاصی داشته باشند نباید بحث کنم. سکوت بهتر از هر غلط دیگری است. نیم ساعت یوگا کردم. چقدر خسته‌ام. چقدر کار دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه‌ی خوب

  • شبنم دیروز کامنت گذاشت‌. کامنتش را همان‌جا جواب دادم. انگار خاموش کردن مغز و خوابیدن بی‌وقفه جواب داده. امروز کمی بهترم., ...ادامه مطلب

  • سه شنبه بود

  • خودم را دوست دارم. و هیچ کاری اشکالی ندارد. رییس را دوست ندارم. چند روزی اینجاست و سعی می‌کنم دعوا درست نشود. امروز گفت خیلی با تلفن حرف می‌زنی، تابلو شده. خودش دیروز غیبش زد. بعد هم تلفن جواب نداد، کاشف به عمل آمد خواب است. امروز هم از صبح نبود. خب ملک پدری‌شان است. باید از بالا با ما حرف بزنند.خود ِمن از تلفنی حرف زدن همکارِ کناری ناراضی بودم. امروز استثنا بود. و البته من گوشه‌ای بیرون از اتاق با تلفن حرف زدم. حال آ افتضاح بود. ما گفت مادرش دارد می‌میرد. مر زنگ زد حال آ را پرسید ص زنگ زد از آ خبر داد. مامان زنگ زد. و ز زنگ زد عذرخواهی کرد که چندبار زنگ زدم جواب نداده. منظور اینکه وقت کار نباید با تلفن حرف زد. می‌دانم. امروز هم ناچار شدم. از نظر خودم هم ایرادی ندارد. جوانیِ من با کار پروژه‌ای بی‌مزد در این اداره عریض و طویل گذشت. ما نخودی و بی‌خودی و غیرخودی بودیم. تو که مرتب نیستی لااقل تذکر نده.خوشحالم که از آ فاصله دارم. دیوانه می‌شدم اگر هنوز دوستش داشتم. گرچه این دور روز نگران و ناراحتش بودم. خیلی ناراحت و نگران. اما آن وقت‌ها خیلی بیشتر اذیت می‌شدم.این‌ها را نوشتم که به خودم بگویم این آقا عددی نیست. خودت را ناراحت نکن. تو کار اشتباهی نکردی. غصه هم ندارد. در ضمن بی‌عیب و نقص و کامل و این حرف‌ها هم نیستی. خوشحال باش. این جنگ لعنتی هم راستش قلبم را سوراخ کرده. دلشوره و اضطراب دست بردار نیست. پرانول، پوکساید، سیتالوپرام و این‌ها هم زورشان به دیوانه‌های ایران و جهان نمی‌رسد. یوگا خوب بود. کاش صبح زود بیدار شدن نبود و می‌شد بیدار ماند رمان جالب را تمام کرد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه پنج‌شنبه جمعه

  • چهارشنبه در اداره مضطرب بودم. ناهار با ز گوشت‌کوبیده خوردم. به خانه آمدم. یک ساعتی خوابیدم. بعد به مطب روان‌پزشک رفتم. یک ساعتی منتظر ماندم. مجله‌ی اندیشه‌ی پویای روی میز مطب را ورق زدم. بخشی از مصاحبه با مترجم محبوب را خواندم. دکتر گفت عذاب وجدان. این دو کلمه ماجراهای قدیم را یادم آورد. در خیابان راه رفتم. شب ِپاییز را دوست داشتم. اسنپ گرفتم. سیاوش قمیشی در ماشین می‌خواند. قمیشی خواننده محبوبم نیست. به خیابان و تاریکی و پاییز نگاه می‌کردم. به خودم و این راه دراز. به پ و همه‌ی خوبی‌هایش. به تلاشش برای رابطه‌ و خوشحال کردن من. حس خوبی داشتم. حس خوشحالی، خوشبختی. فکر اینکه این روزها بهترین روزهای زندگی من بودند. شب نیمرو خوردیم. عاشق چهارشنبه‌ام. همین که می‌توانم روز بعد تا هر وقت که دوست دارم بخوابم. پریود شدم و تمام روز از بودن در رختخواب لذت بردم‌. در خانه چیزی برای آشپزی نداشتم‌. دمیِ گوجه پختم. خوشمزه شد. دوست دارم ته‌چین اسفناج درست کنم. شب باران می‌بارید. بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک. هوای بی‌نظیری بود. با پ مهمانی رفتیم. قشنگ‌ترین خانه‌ای که در زندگی دیدم. پذیرایی و شام ساده و صمیمی. حرف‌های خوب، خنده،خنده. خوشبخت و خوشحال بودم. جمعه؟ خواب. یتیم‌چه، قهوه. خانه‌ی ی. الان کنی عذاب وجدان به‌خاطر توقع دوستانم. کنار هیچ‌کدامشان نیستم. دلم تنهایی می‌خواهد و خواب. کتاب،رمان،نوشتن. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ادامه دوشنبه

  • راستش فکر می کردم طبیعی است که از هم بپرسیم فردا چه کار می کنیم و کجا می رویم. پ معتقد است این سوال ها محدود کننده اند. چرا؟ مگر کجا می روی و چه کار پنهانی می کنی که اینها را محدودکننده می دانی؟ همیشه هم من مقصرم که پیله می کنم. حالا مهم نیست. هر غلطی دوست داری بکن. جز کتاب و کارهای خودم حوصله چیز دیگری را ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از لوبیاپلو و پنج‌شنبه

  • چهارشنبه کامنت‌های بی‌جواب مانده را جواب دادم. رفتیم دورهمی دروس. حوصله نداشتم. به اندازه‌ی دورهمی‌های قبل خوش نگذشت. پنج‌شنبه لوبیاپلو درست کردم. خوشحال بودم. زندگی به‌خاطر لوبیاپلو و پنج‌شنبه ارزشش را داشت. رفتم پیش اِ و مَ. اِ گفت به‌خاطر تمام کردن دَرسَت شیرینی آوردم. جاده قشنگ بود. فشم خنک بود. مهمانی بی‌فایده بود. غذای «فارسی» خوشمزه بود. شبِ جاده قشنگ بود. خوابیدم. تمام جمعه هم خواب بودم. حالم خوب بود. ظهر الویه‌ی از قبل مانده خوردیم و شب سوپ کدو درست کردم.چهارشنبه استاد مشاور را دیدم. باهم حرف زدیم. بعدش حالم خوب بود. خوشحال بودم. زندگی قشنگ بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از حال و احوال بهتر

  • رابطه با حواهرها خوب نیست. خواهر کوچکتر که هیچ‌وقت چندان ارتباطی با من نداشته. با خواهر بزرگتر هم بیشتر وقت‌ها چالش داشتیم. رنج‌های عمیق مشترک. حس می‌کنم خیلی هیچ‌کاره به نظرش می‌رسم. حس می‌کنم در چشمش ادم دورویی هستم. کسی که متن‌های قشنگ می‌نویسد و در واقعیت نمی‌تواند حتی چند ساعت درست رفتار کند. نمی‌دانم چرا رابطه‌مان در این حد به‌هم ریخته. ریشه‌اش خاله است؟ خانه‌ای که باعث هزار ناراحتی شد؟ نمی‌دانم. فقط اینکه به اندازه اینجا تا بندرعباس بین ما فاصله است. فاصله‌ای که نمی‌توانم آن را پر کنم. فکر می‌کنم از دید او هیچ‌وقت چیزی نداشتم که ارزشمند باشد. فکر می‌کنم چندان قبولم ندارد. از هم دوریم. دو جهان متفاوت. دو آدم ِتنها. این‌بار هم که آمدند افسردگی یقه‌ام را گرفته بود. بدتر از همیشه. از نر او من همیشه نریض و غمگینم. اصرار کرد با خانواده‌ی نامزدش برویم مهمانی. قصدش خیر بود. پیش از مهمانی به ایران‌مال رفتیم. از ایران‌مال متنفرم. بوی چرک و خون می‌دهد. از مال‌های بی‌هویت متنفرم. آدم‌ها کنار کتاب‌ها و پله‌ها عکس می‌گرفتند. خواهر و نامزدش از صبح بیرون بودند. بیرون هوا گرم بود. تحمل بیرون را نداشتم. بی‌آبی در خانه خسته‌ام کرده. همکاری که در ساختمانی دیگر کار می‌کند پنج‌شنبه از ز و بقیه پرسیده بود که من ازدواج کردم؟ حامله‌ام؟ و چرا این‌همه چاق شدم. امروز پیام دادم که عزیزم هر سوالی درباره چاقی، لاغری، قد، هیکل، حاملگی و بقیه موضوعات خصوصی من داشتی از خودم بپرس. زنگ زد عذرخواهی کرد. پ کار دارد. با من مهربان بود. صبح گفت اداره رو زیاد جدی نگیر. عصر دیدم پنیری را که دوست دارم خریده. عشق می‌تواند شکل پنیر باشد. اینجا آرام و ساکت است. چهل دقیقه ورزش کردم. پنج دقیقه صدای باران شنیدم و نفس , ...ادامه مطلب

  • یکی دو روز مونده به عید

  • یکی گفت نباید بقیه بدونند چی تو سرمونه. گ گفت. کسی نمی‌فهمه چی می‌گیم. کار خودمون رو بکنیم. تو سکوت کار خودمون رو بکنیم. پ حوصله نداره. حوصله من حوصله زندگی حوصله فیلم دیدن. خیلی از چیزی لذت نمی‌بره‌‌. شاید طبیعیه‌.گفتم برادران لیلا رو ببینیم گفت سه هزار تا فیلم دارم که ندیدم. راستش دیگه خیلی حوصله فیلم دیدن ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از پنج‌شنبه

  • امروز خوب بود. دلم گرم بود. نت قطع بود. از همه‌جا بی‌خبر. بی‌خبر. صبحانه خوردیم. خرید کردم. کرفس تازه،پیاز داغ اماده، باقالی رشتی، سبزی قورمه‌سبزی، دهانشویه و... برنج و گوشت چقدر گران شدند. گوشت سیصد و پنجاه تومان. برنج صد و شصت هزار تومان. یعنی حدود هفتصد هزار تومان پول برای دو کیسه‌ی کوچک دادم. می‌خواستم ظهر برای خودم مرغ سوخاری بگیرم نگرفتم. امتحانی باقالی‌قاتق درست کردم ببینم چطور می‌شود. بد نبود. بعد هم خوابیدم. بیست سی صفحه کتاب خواندم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها