برای اولینبار مهمانی گرفتیم. ک و ز آمدند. تهچین و خورشت ترشواش درست کردم. حالم خوب بود. خانه را مرتب کردیم. حال خوبی بود. خوشحال بودم. از بهترین روزهای زندگی بود. شام خوردیم. عکس گرفتیم. چیز کیک و چای خوردیم. شب بارانی در خانهای تمیز. صبح بارانی و بیدار شدن در خانهی تمیز. صدای باران. هوای خوب. یخچالی پر از خوراکی.حس خوبِ فردای شبِ مهمانی. امروز هم سکوت و ارامش و خواب و خوشحالی بود.امسال خیلی کم کار کردم. سال بعد باید جدیتر کار کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب
این آخر هفته خوشبخت بودم. جز بحث با آ که چهارشنبه صبح بود بقیهی چیزها خوب بودند. کتاب خواندم، دراز کشیدم، آ اس پ رفتیم و پنیر خریدیم. عکس گرفتیم. در خانهی تمیز و مرتب غذا پختم. مهمانی گرفتیم. مهمانها رفتند، در سکوت و تمیزی خانه خوابیدم. در سکوت کتاب خواندم. و پ برایم در همین سکوت از میکلآنژ گفت. درست همین حالا فکر کردم زنده بودن خوب است. پ را دوست دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب
خوشحالی از تمام شدن یک روز کاری. از فهمیدن اینکه در کلهی استاد راهنما چه میگذرد. از روزی که در سکوت گذشت., ...ادامه مطلب
دیروز مجله را برایم فرستادند. این روزها جایی برای خوشحالیهای شخصی نیست., ...ادامه مطلب
از خوشیهای امشب: کتاب، نان و پنیر و کردو و هندوانه، سوپ کدو., ...ادامه مطلب
خوشیهای کوچکِ نوشته قبل مربوط به یک روز و شب بود. کتاب و سوپ کدو و نان و پنیر هندوانه را باهم نخوردم :-))), ...ادامه مطلب
کمی خوشحال و کمی مردد. دیشب به رستوران گران قیمتی در ان بالا رفتیم. دخترها و پسرهای جوان کنارهم نشسته بودند. بعد با ماشین از درکه رد شدیم. درکه قشنگ بود. چه هوای خوبی. دوست داشتم پیاده شوم و راه بروم. دربارهی آ گیجم. الان میخواهم کمی بخوانم و باید جدیتر به درس مانده و کارهایم برسم. رابطه نجاتم نمیدهد. نجاتی اگر در کار باشد با همین کارهاست. کار خودم. جدیت در کار خودم. خوشحالم. بخوانید, ...ادامه مطلب
دیروز تعطیل شد بهخاطر الودگی هوا. با پ صبحانه خوردم. ساعتها حرف زدیم. دیدم دوباره دوستش دارم. خیلی دوستش دارم. البته وضعیت فرق چندانی نکرده و او دوباره باید برود. با پول خیلی کم سود سپرده، چه کردم؟ ژامبون و سس و لیموناد خریدم. بعد هم معدهدرد. :-)) امروز در سامانه دیدم برایم حکم تشویقی زدند. امیدوارم سرکاری نباشد. بخوانید, ...ادامه مطلب
من گوش موسیقی ندارم و انگار ریتم را درست نمیتوانم بفهمم. در برنامهی سرود مدرسه نمیتوانستم مثل بقیه بخوانم، حتی در عروسی وقت دست زدن ریتم را نمیفهمیدم. بلد نبودم برقصم. این را دیگران میگفتند. خالهها مسخرهام میکردند. در تنهایی بزرگ شدم و خیلی چیزها را سخت یاد گرفتم و بعضی چیزها را یاد نگرفتم. همراه آ خواندم. با دست گفت نخوان. ناراحت شدم. نباید بخوانم. و صدایی در درونم حواسش هست که بلند حرف نزنم، نخوانم و نرقصم. صدایی که میداند نمیتوانم. صدایی که هشدار میدهد. گاهی که خودم هستم و شور و هیجان خوشحالکننده دارم این صدا را نمیشنوم بعد با همهی وجودم حرف میزنم صدایم بالا میرود،کج و کوله میرقصم و میخوانم. بعد ناراحتی درست میشود. بلند حرف نزن، نخوان، نرقص. و خوش بهحال همهی زنانی که خواندن و رقصیدن بلدند. بخوانید, ...ادامه مطلب
خوش به حال همهی آنهایی که در خانه ماشین لباسشویی دارند., ...ادامه مطلب
خوش به حال من که نوشتن بلدم. میدانم که بلدم., ...ادامه مطلب
رسیدم به صفحه نود. کاش هر روز یکی دو ساعت بخوانم. یکی دوساعت ترجمه کنم. الان خوبم. از اشفتگی دیشب بیرون آمدم. انگار که برگشته باشم به پنج سال پیش و بخواهم پنجسنبهای بیرون از زمان بسازم. تصمیم سکوت عملی شد. افرین و باید ادامه داد. باز هم میخوانم. خوشحالم. مهمترین خبر تغییر ساعت کار تا سوم شهریور. از این بهتر نمیشود. بخوانید, ...ادامه مطلب
به اندازه یک شب دنیا در زیباترین حالتِ خودش بود. آرامشِ محض. بدونِ دلواپسی. یعنی آنقدر انرژی در وجودم هست که بتوانم با غروب جمعه دوست شوم؟ که دلواپس و دلتنگ نباشم؟ که نگویم همه ی زندگی در خداحافظی گذش, ...ادامه مطلب
باید از همه فاصله بیشتری بگیرم. خودم، مامانم، خودم. مامانم، چیز بیشتری برای پناه بردن نیست. چیزی نیست که مال خودم باشد. شاید زندگی همین تنهایی است. همین که کسی نمی ماند. همین که باید در وقت نامعلوم , ...ادامه مطلب
پنیر تبریزی و نون تازه. سمنو. برداشتن ابروهام و رنگ کردن موهام. دیدن ب. خریدن کتاب و فیلم. خونه تکونی اساسی و خریدن یه سری ظرف و ظروف. یوگا. زرشک پلو با مرغ. خریدن زعفران و ادویه. چیپس و ماست موسیر. , ...ادامه مطلب