چیزهایی درهم

متن مرتبط با «سلام صبح بخیر» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

صبح ِروشنِ افتابی

  • دستاورد این روزها اینکه دیگه وقت خواب و بیداری و انلاین و آفلاینِ پ را نگاه نمی‌کنم. روزی یک‌بار چندکلمه‌ای حرف می‌زنیم. به دوری فاصله‌ی طولانیِ فیزیکی. لانگ دیستنسِ محض. داستان کوتاهی را که دیشب شروع کردم صبح تا اخر خواندم. قهوه و شیرینی نوتلا. صبح ِروشنِ افتابی. فکر کردن به نوشته‌ها. شعر صائب. البته که هنوز گاهی روزها را می‌شمارم. جایی در میانه‌ی دوره‌ای که پ نیست ایستادم. چهل و هشت روز دیگر مانده. در چهل و هشت روز چند کتاب می‌توان خواند؟ چند فیلم می‌توان دید؟ چهل و هشت روز چند هفته است؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از صبح

  • شب با «ما» حرف زدیم. «ما» این تاریکی را می‌فهمد. گریه کرد. کاپشن پوشید آمد بیرون با هم حرف زدیم. به پ گفتم حالم خوب نیست. در حال قورت دادن قورباغه‌ام هستم. شروع بازنویسی مقاله‌ی دوم برای بار دهم، صدم، هزارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از این صبح‌های دلگیر

  • وبلاگ فاطمه را خواندم. دیر بیدار شدم. و البته باز با گلو درد. بدن درد هم هست. باید باید باید خانه را تمیز کنم. ای خدای رنگین کمان! کمک کن خانه را تمیز کنم. برای چنین کار ساده‌ای که می‌توانم روی کمکت حسابت کنم؟یکی نوشته بود جایزه بهترین تماشاگر تعلق می‌گیرد به خدای بخشنده‌ی مهربان. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سلام بر شنبه

  • منظورم این بود که گاهی حتی آدم به استقبال شنبه می‌رود. گاهی ادم دلش برای میز و کیبورد روی ان در محل کارش تنگ می‌شود. منظورم این است که می‌خواهم تنها باشم و با خودم حرف بزنم. خودم را دلداری بدهم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سلام به شنبه

  • مدت‌ها درگیر این بودم که «چی هستم».. برای معرفی خودم. برای وقت مهمانی و دیدن ادم‌ها برای اولین‌بار. هیچ‌کاره بودن مشخصه‌ام بود. خیلی وقت‌ها معذب می‌شدم. حالا به پ گفتم اِ صبح در معرفی من گفته... پ گفت تو که ... نیستی. دستاورد بزرگ اینکه دیگر خیلی به این هم فکر نمی‌کنم. هیچ‌کاره بودن هم حال و هوای خودش را دارد. به چشم نیامدن، معمولی بودن، نخبه نبودن همه‌ی این‌ها خیلی هم خوب است. کار واقعی آنقدرها دیده شدنی نیست. خودم و دست‌هایم را دوست دارم. خودم و تمام لحظه‌های اضطراب در جاده‌ها وقتِ رفتن‌ها و برگشتن‌ها، وقت ِدل‌بستن‌ها و دل‌شکستن‌ها. فردا روز نطافت خانه است. سلام به شنبه‌ای که خیلی روشن و مهربان است. می‌خواهم داستان تازه‌ای بنویسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صبح با کلمه‌های مهربان دوست باوفا شروع شد

  • هیجان‌انگیزترینِ قسمت اینجا نوشتن همین خواندن کلمه‌هایی است که دوست باوفا نوشته است. اول اینکه پ برگشت. و من روز دوازدهم تیر برایش نوشتم بهتر است ادامه ندهیم. بعد گریه گریه و گریه. اخر شب گفتند تهران فردا تعطیل. پ زنگ زد و روز بعد صبحانه خوردیم و طولانی حرف زدیم. شاید نوشتم که مشکلات رابطه‌ی ما حل نمی‌شود و پ دوباره می‌رود و این ماجرا فقط دوستی است. چند روزی خوشحال بودم. از جزئیات هیچ‌چیز یادم نیست. دیروز هم‌خانه‌ی قدیم مهمانی گرفت. «و» با دوست پسرش امد. و این‌ها چقدر از من دور بودند. هم‌خانه قدیم سوپ خوشمزه پخته بود‌ و چایی با شیرینی لطیفه چه خوشحالی قشنگی بود. بعد رفتم پیش پ. پ در چند روز گذشته حوصله نداشت. دیشب گفتیم برویم پیاده‌روی. و بعد حرفمان به اینجا رسید که من پیاده‌روی دوست دارم و از حالا به بعد خودم پیاده‌روی می‌روم.راستی بعد از تلاش دو سال و چند ماهه برای رساله قرار شد در جلسه‌ای صحبت کنم ‌‌ و این اولین حضور حرفه‌ای در فضای رشته تحصیلی است.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سلامی از دل خاک

  • چند روز چیزی ننوشتم. حالا صدای خاک‌گرفته‌ی دختری شهرستانی را می‌شنوید. خاک تا مغز استخوانم نفوذ کرده. و بعد از مدت‌ها اساسی با خواهرها دعوا کردم. دعوا. خشم و خشونت. حتی بزن‌بزن. در پارک نزدیک خانه بر سر هم فریاد می‌زدیم‌. چرا؟ چون تا رسیدم گفتند چرا این را نوشتی چرا ان را گفتی. و این اعتماد به‌نفس حرف زدن را از من می‌گیرد. باید با خانواده مامان قطع رابطه کنم و کلمه‌ای در گروه خانواده ننویسم. بابت هر کلمه‌ای باید اجازه بگیرم. انگار شعورش را ندارم. ما چند سالی است که خانه نداریم. و این کلافه‌کننده‌ترین رنج این سال‌هاست. رنجی که به من ارتباط ندارد. رنجی که نباید در موردش کلمه‌ای حرف بزنم. چند روز پیش یکی از داستان‌های سال گذشته را برای معلم چهارشنبه‌ها خواندم. خیلی پسندید. گفت افرین. و قلب من برای چند ساعت روشن شد. بعد رفتم پیش دکتر روانکاو. خوب بود. از دکتر خوشم آمد. گفت کمال‌گرایی. گفت درباره پ سخت نگیر. گفت شاید از خودت خشم داری و تصورت این است که از پ خشم داری. گفت هیچ‌چیز کامل نیست. بیرون که امدم حالم خوش بود. البته که انگار در ابادان زیر اوار بودم. ما فریاد می‌زدیم و مامان مات نگاهمان می‌کرد. دلم برای رنج پنهان مامان می‌سوزد. دوست دارم کیف کوچکم را بردارم و برگردم گوشه‌ی خانه‌ی خودم گریه کنم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صبح شد

  •  یه کمی ذهنم درگیره هنوز. که آیا واقعا فقط شعار می دم؟ آیا خیلی زود رنج و بی خود و پرادعام؟ نمی دونم. و این عذابم می ده. البته مهم نیست. نه اینکه سعی کردم با خیلی چیزا بجنگم. به اینا هم فکر می کنم. تو خونه موندن خوبه. حتی اگه مجبور شی از خونه کار کنی. آرامشه. می شه خوند و نوشت و دید و به سکوت و صدای پرنده روی درخت همسایه پناه برد. , ...ادامه مطلب

  • سلام بر یک هفته تازه

  •  اینجا نوشتن بهتر نیست؟چرا لااقل همین جالا فکر می کنم که هست. حالم خوب است. قرص برای دلشوره خوردم. خانه مرتب و تمیز است. استامبولی پلو درست کردم. با سالاد شیرازی. شاید آخر هفته خواهر بیاید. حالم خوب است. ادامه تراژدی را می خوانم، فیلم می بینم و از هیچ کس طلبکار نیستم. از تو چیزی نمی خواهم همین که همینقدر هستی کافیست. ما فقط دوستیم. همین., ...ادامه مطلب

  • سلام

  •   دیشب تمام شد. صبح امروز روزِ دیگری بود.  ذهنم بدجور درگیر قسط های عقب افتاده است. هوا سرد شده. باید بخاری بخرم. به حرف های خواهر و احتمال بیکار شدنش هم فکر کردم.  بعد از بانک به داروخانه رفتم. داروها را گرفتم. استفاده از پمادها دردسر است. این ماه دوباره باید به سونو گرافی بروم.  تو از صبح گرفتار بودی. من هم حوصله نداشتم. دیروز بعد از رفتنت زنگ نزدم. غمگین بودم. شاید دلخور شدی. امروز خبر خاصی از تو نبود. فــ گفت قدرم را می داند و من دوست خوبی برایش بوده ام.   ,سلام,سلام دانلود,سلام عليكم,سلامتك,سلامات,سلام بمبئی,سلامتی,سلام صبح بخیر,سلامت,سلام دانك ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها