مدتها درگیر این بودم که «چی هستم».. برای معرفی خودم. برای وقت مهمانی و دیدن ادمها برای اولینبار. هیچکاره بودن مشخصهام بود. خیلی وقتها معذب میشدم. حالا به پ گفتم اِ صبح در معرفی من گفته... پ گفت تو که ... نیستی. دستاورد بزرگ اینکه دیگر خیلی به این هم فکر نمیکنم. هیچکاره بودن هم حال و هوای خودش را دارد. به چشم نیامدن، معمولی بودن، نخبه نبودن همهی اینها خیلی هم خوب است. کار واقعی آنقدرها دیده شدنی نیست. خودم و دستهایم را دوست دارم. خودم و تمام لحظههای اضطراب در جادهها وقتِ رفتنها و برگشتنها، وقت ِدلبستنها و دلشکستنها. فردا روز نطافت خانه است. سلام به شنبهای که خیلی روشن و مهربان است. میخواهم داستان تازهای بنویسم.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 101