چیزهایی درهم

متن مرتبط با «شنبه» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

پنج‌شنبه‌ی زیبا

  • روزهای تعطیل چه می‌کنم؟ بیدار شدم. کتری را روی گاز گذاشتم. بیست و پنج‌دقیقه در ارامش و سکوت یوگا کردم. سلام بر خورشید انجام دادم. حالا صبحانه. نان تست با تستری که برای پ خریدم. کره و مربای بِه. ناهار از قبل داریم. ماکارونی و ترشی بادمجون. خوشحالم. کاش بیماری ژ به‌خیر بگذرد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنج‌شنبه

  • حال و هوایم هر چهار ساعت یکبار عوض می‌شود. آ اینجاست. امروز روز عجیبی بود. البته نه خیلی عجیب. عدس‌پلو پختم. با مرغ. مثل سگ از رفتن پ می‌ترسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک‌شنبه خوب

  • باید از وقت‌های اضافی ِسرکار برای خواندن استفاده کنم. دکتر گفته بود برای خودم وظیفه تعیین نکنم و سخت نگیرم. امروز بعد از مدت‌ها دو ساعتی زبان خواندم. ده صفحه‌ای کتاب. نوشته‌ای از دوستی که تا به‌حال ندیدم‌. دوست مجازی. فضای مجازی. دوستی از راه کلمه و نوشته.دیروز و امروز هوا الوده بود. به‌صورت معجزه‌آسایی اذیت نشدم. سردرد نداشتم. خفه هم نشدم. یوگا باعث شده حس سبکی پیدا کنم‌. انگار خوش‌فرم‌تر شدم. بدنم را دوست دارم. افرین به خودم و پشتکاری که دارم. ظهر ماکارونی خوردم. ر ناراحت است. بدجور شکست خورده. کلی بدهی هم به‌بار آمده‌. این دو روز خوب و خوش بودم. کتاب خوبی می‌خوانم. روی تخت دراز کشیدم. این‌ها را می‌نویسم و می‌خوانم. صدای فن حمام می‌آید. دیروز؟ کارهای هر روز. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شنبه بارانی

  • به درس فکر نمی‌کنم. در این وضعیتِ احمقانه‌ی جهان و ایران چه فرقی دارد من یکی دکترا داشته باشم یا نه؟ تا اواسط آذر استراحت و خواندن. نوشتن. داستان تازه‌ای شروع کردم. سلامت فکر و روانم مهم‌تر از مدرک بی‌اعتباری است که به کاری نمی‌آید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک‌شنبه

  • سردرد دارم به‌خاطر الودگی هوا. با ادم‌هایی که تصمیم خودشان را گرفتند که عقیده‌ی خاصی داشته باشند نباید بحث کنم. سکوت بهتر از هر غلط دیگری است. نیم ساعت یوگا کردم. چقدر خسته‌ام. چقدر کار دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه‌ی خوب

  • شبنم دیروز کامنت گذاشت‌. کامنتش را همان‌جا جواب دادم. انگار خاموش کردن مغز و خوابیدن بی‌وقفه جواب داده. امروز کمی بهترم., ...ادامه مطلب

  • سه شنبه بود

  • خودم را دوست دارم. و هیچ کاری اشکالی ندارد. رییس را دوست ندارم. چند روزی اینجاست و سعی می‌کنم دعوا درست نشود. امروز گفت خیلی با تلفن حرف می‌زنی، تابلو شده. خودش دیروز غیبش زد. بعد هم تلفن جواب نداد، کاشف به عمل آمد خواب است. امروز هم از صبح نبود. خب ملک پدری‌شان است. باید از بالا با ما حرف بزنند.خود ِمن از تلفنی حرف زدن همکارِ کناری ناراضی بودم. امروز استثنا بود. و البته من گوشه‌ای بیرون از اتاق با تلفن حرف زدم. حال آ افتضاح بود. ما گفت مادرش دارد می‌میرد. مر زنگ زد حال آ را پرسید ص زنگ زد از آ خبر داد. مامان زنگ زد. و ز زنگ زد عذرخواهی کرد که چندبار زنگ زدم جواب نداده. منظور اینکه وقت کار نباید با تلفن حرف زد. می‌دانم. امروز هم ناچار شدم. از نظر خودم هم ایرادی ندارد. جوانیِ من با کار پروژه‌ای بی‌مزد در این اداره عریض و طویل گذشت. ما نخودی و بی‌خودی و غیرخودی بودیم. تو که مرتب نیستی لااقل تذکر نده.خوشحالم که از آ فاصله دارم. دیوانه می‌شدم اگر هنوز دوستش داشتم. گرچه این دور روز نگران و ناراحتش بودم. خیلی ناراحت و نگران. اما آن وقت‌ها خیلی بیشتر اذیت می‌شدم.این‌ها را نوشتم که به خودم بگویم این آقا عددی نیست. خودت را ناراحت نکن. تو کار اشتباهی نکردی. غصه هم ندارد. در ضمن بی‌عیب و نقص و کامل و این حرف‌ها هم نیستی. خوشحال باش. این جنگ لعنتی هم راستش قلبم را سوراخ کرده. دلشوره و اضطراب دست بردار نیست. پرانول، پوکساید، سیتالوپرام و این‌ها هم زورشان به دیوانه‌های ایران و جهان نمی‌رسد. یوگا خوب بود. کاش صبح زود بیدار شدن نبود و می‌شد بیدار ماند رمان جالب را تمام کرد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه پنج‌شنبه جمعه

  • چهارشنبه در اداره مضطرب بودم. ناهار با ز گوشت‌کوبیده خوردم. به خانه آمدم. یک ساعتی خوابیدم. بعد به مطب روان‌پزشک رفتم. یک ساعتی منتظر ماندم. مجله‌ی اندیشه‌ی پویای روی میز مطب را ورق زدم. بخشی از مصاحبه با مترجم محبوب را خواندم. دکتر گفت عذاب وجدان. این دو کلمه ماجراهای قدیم را یادم آورد. در خیابان راه رفتم. شب ِپاییز را دوست داشتم. اسنپ گرفتم. سیاوش قمیشی در ماشین می‌خواند. قمیشی خواننده محبوبم نیست. به خیابان و تاریکی و پاییز نگاه می‌کردم. به خودم و این راه دراز. به پ و همه‌ی خوبی‌هایش. به تلاشش برای رابطه‌ و خوشحال کردن من. حس خوبی داشتم. حس خوشحالی، خوشبختی. فکر اینکه این روزها بهترین روزهای زندگی من بودند. شب نیمرو خوردیم. عاشق چهارشنبه‌ام. همین که می‌توانم روز بعد تا هر وقت که دوست دارم بخوابم. پریود شدم و تمام روز از بودن در رختخواب لذت بردم‌. در خانه چیزی برای آشپزی نداشتم‌. دمیِ گوجه پختم. خوشمزه شد. دوست دارم ته‌چین اسفناج درست کنم. شب باران می‌بارید. بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک. هوای بی‌نظیری بود. با پ مهمانی رفتیم. قشنگ‌ترین خانه‌ای که در زندگی دیدم. پذیرایی و شام ساده و صمیمی. حرف‌های خوب، خنده،خنده. خوشبخت و خوشحال بودم. جمعه؟ خواب. یتیم‌چه، قهوه. خانه‌ی ی. الان کنی عذاب وجدان به‌خاطر توقع دوستانم. کنار هیچ‌کدامشان نیستم. دلم تنهایی می‌خواهد و خواب. کتاب،رمان،نوشتن. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ادامه دوشنبه

  • راستش فکر می کردم طبیعی است که از هم بپرسیم فردا چه کار می کنیم و کجا می رویم. پ معتقد است این سوال ها محدود کننده اند. چرا؟ مگر کجا می روی و چه کار پنهانی می کنی که اینها را محدودکننده می دانی؟ همیشه هم من مقصرم که پیله می کنم. حالا مهم نیست. هر غلطی دوست داری بکن. جز کتاب و کارهای خودم حوصله چیز دیگری را ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از لوبیاپلو و پنج‌شنبه

  • چهارشنبه کامنت‌های بی‌جواب مانده را جواب دادم. رفتیم دورهمی دروس. حوصله نداشتم. به اندازه‌ی دورهمی‌های قبل خوش نگذشت. پنج‌شنبه لوبیاپلو درست کردم. خوشحال بودم. زندگی به‌خاطر لوبیاپلو و پنج‌شنبه ارزشش را داشت. رفتم پیش اِ و مَ. اِ گفت به‌خاطر تمام کردن دَرسَت شیرینی آوردم. جاده قشنگ بود. فشم خنک بود. مهمانی بی‌فایده بود. غذای «فارسی» خوشمزه بود. شبِ جاده قشنگ بود. خوابیدم. تمام جمعه هم خواب بودم. حالم خوب بود. ظهر الویه‌ی از قبل مانده خوردیم و شب سوپ کدو درست کردم.چهارشنبه استاد مشاور را دیدم. باهم حرف زدیم. بعدش حالم خوب بود. خوشحال بودم. زندگی قشنگ بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از پنج‌شنبه

  • امروز خوب بود. دلم گرم بود. نت قطع بود. از همه‌جا بی‌خبر. بی‌خبر. صبحانه خوردیم. خرید کردم. کرفس تازه،پیاز داغ اماده، باقالی رشتی، سبزی قورمه‌سبزی، دهانشویه و... برنج و گوشت چقدر گران شدند. گوشت سیصد و پنجاه تومان. برنج صد و شصت هزار تومان. یعنی حدود هفتصد هزار تومان پول برای دو کیسه‌ی کوچک دادم. می‌خواستم ظهر برای خودم مرغ سوخاری بگیرم نگرفتم. امتحانی باقالی‌قاتق درست کردم ببینم چطور می‌شود. بد نبود. بعد هم خوابیدم. بیست سی صفحه کتاب خواندم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه‌ای که سرکار نرفتم

  • گرفتاری خانه پ داستان دنباله‌داری شد. تنم درد می‌کند. گلو درد دارم. تب دارم. ضعف دارم. و تمام امروز در میان خاک و خل ِِخانه‌ی پ گذشت. تعمیرکار و بنا و کوفت. کباب تابه‌ای درست کردم. پ گفت برو دکتر. همراهم نیامد. دکترهای عمومی نبودند. در هر مطبی بیست سی نفر در نوبت بودند. دست از پا درازتر برگشتم خانه. پ حتی وسایلم را تا جلوی در نیاورد. بالاخره بخاری را روشن کردم. خانه‌ی خودم را دوست دارم. زندگی خودم را دوست دارم. تبم قطع نشود به درمانگاه نزدیک خانه می‌روم. دلم سوپ گرم می‌خواهد. مامان. خواهرها. دوش اب گرم.با راننده اسنپ حرف زدم. گفت نگران بی‌بندوباری دخترها و پسرها در خیابان است. گفتم کاش شما پدر و مادرها نگرانی‌های جدی‌تری داشتید. بیکاری، وضعیت زندگی، این‌همه تحقیر، فساد به معنی واقعی کلمه، اعتیاد. گفت خیال کردی فردای براندازی حکومت بهتری می‌آید؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سلام بر شنبه

  • منظورم این بود که گاهی حتی آدم به استقبال شنبه می‌رود. گاهی ادم دلش برای میز و کیبورد روی ان در محل کارش تنگ می‌شود. منظورم این است که می‌خواهم تنها باشم و با خودم حرف بزنم. خودم را دلداری بدهم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از روزی که دوشنبه بود

  • اخبار اضطرابم را بالا برده‌. نمی‌توانم چیزی بخوانم. خسته‌ام. بی‌حوصله‌ام. غمگینم. نگرانم. کاش لااقل پ بود. زنگ زد. جواب ندادم. حرف خاصی نداریم. شاید حالم دوباره بهتر شود. فردا وقت دکتر برای لک صورت و ریزش مو دارم‌. دریای عمیق رساله ناامیدم می‌کند. کاش داور مقاله را قبول کند و ایراد بنی‌اسراییلی نگیرد. دلم خوابی طولانی می‌خواهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عصر چهارشنبه

  • اینجا نشستم قهوه بخوریم برگردم خونه. یه جوراییه. جدایی و خداحافظی خوب نیست. دل ادم می‌گیره‌‌. و یهو یادم میاد که به هیچی و هیچکی وصل نیستم. یادم میاد تنهام. تنهام. تنهام. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها