یک روز صرف بستن دل شد به این و ان/ روز دگر...

ساخت وبلاگ

انگار که بخواهی رویه‌ی نازک زخم را خراش بدهی و ان را عمیق‌تر ببینی. می‌خواهم از خرداد پارسال تا همین حالا همه‌ی روز'>روزنوشت‌ها را بخوانم. حودم را بیینم و پ را ببینم. بعد سطرهایی از این نوشته‌ها را ببرم بگذارم لابلای نامه‌هایی که قرار نیست کسی بخواند. قرار دوستانه‌ی بی‌فایده‌ای داشتم. شیک نوتلا خوردم. و تا رسیدن به کافه‌ای که قرارمان در آن بودم موسیقی شنیدم و درست وسط خیابان گریه کردم. به کتابفروشی قشنگی که تازه باز شده رفتم‌ قشنگ بود ولی حس غرییه بودن به من داد. خانم روشنفکر را دیدم با سیگاری در دست‌. حس کردم غرور خاصی دارد همان که انگار من نداشتم. دلم خواست سیگاری در دستم باشد و همینقدر شیک و مغرور روی یکی از همان صندلی‌ها بنشینم. دو هفته گذشت و پ سراغی از من نگرفت. حس بدی دارم. کاش اینطور از هم جدا نمی‌شدیم. 

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 13:21