اگر آنها که میگذرند و سطرهایی میخوانند اینهمه غرغر و حرف تلخ و فکر متفاوت را تحمل کنند باید بگویم ای سرزمینِ امن. ای سرزمینِ من. منظورم این صفحه است. ای کوچهی غمگین. ای کوچهی پنهان. ای جای مهربان برای حرف زدن. بخوانید, ...ادامه مطلب
همین حالا نوشتههای فاطمه را خواندم. دلم برایش تنگ شد. دوست داشتم بعد از خواندن بعضی از سطرها بغلش کنم.هفته پیش منتظر دوشنبه بودم. قرار بود با پ جایی برویم. همین که رسیدیم غر زد. اسنپ گرفتم و برگشتیم خانه. بخث کردیم. گفت تو نُنُری و از این داستانها. حرفهایم را نفهمید. اوقات نلخی کرد. تا بالاخره فهمید. مهربان شد. گفت میفهمم و نمیخواهم تو را از دست بدهم و... بعد گریههای من کمی خنده شدند.سعی کردم بخوانم. یک فیلم خوب دیدم. چهارشنبه پیش دکتر روانپزشک رفتم. گفت دپرشن تو هنوز کاملا خوب نشده. بعد روانکاوی را شروع کردیم. از پ گفتم. او هم گفت ترسِ از دست دادن. گفتم اگر پ برود دوباره خیلی بههم میریزم و تحملش برایم سخت است. گفت اگر رفت باهم بیشتر حرف میزنیم. گفت او دوست ندارد تو را از دست بدهد. دلم گرم شد: یکی را پیدا کردم که صدایم را میشنود. بعد پیادهروی مفصل، خیابان ِ موردِ علاقه، دیدنِ چهرهی عوضشده و شادِ شهر، خریدن شربت خاکشیر، خریدن سیر تازه و نخود سبز و اسفناج، خریدن پودر کاری. خانه. خواب طولانی. بودن پ. خندههای خودم. شادی خودم. دیشب ی مهمانی داشت. حس خوبی نسبت به خودم نداشتم: هیکلم، لباسم، از همه بدتر صورتم. اما پ گفت تو قشنگی. بخوانید, ...ادامه مطلب
و از من ادم خانواده در نمیاد. حوصلهی سنت و ماجراها و افکار پوسیدهی خانوادگی رو ندارم. حوصلهی خالهم، افکار خیلی پوسیدهی مادربزرگم. هیچ فضای مشترکی برای حرف و فکر وجود نداره. دلم خونهی خودم رو میخواد. خواب مفصل. کارای خودم، مشقای خودم. زندگی خودم. امیدوارم اینجا سرماخوردگی و کرونا مرونا نگرفته باشم. دلم میخواد برگردم. اینجا رو دوست ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب
الان بنویسم پ باز یکی میآید پاراگراف پاراگراف مینویسد که ثابت کند که من جرات ندارم اسم آدمها را بنویسم بدون اینکه بفهمد چرا باید اسم ادمها را نوشت؟ مگر اجازه داریم همهی حرفها را بنویسیم؟ پر از گریه و بغض باید این کلمهها را هم بخوانم و با خودم فکر کنم این ادم از کدام بخش ِنوشتههای اینجا رسیده به اینهمه بیزاری از نویسنده؟ بگذریم. پ گفت اشتباه میکنم. اشتباه میکنم. خواهر وسطی باز هم گفت باید تراپی بروی. و کاش یکی بود که میفهمید و سرزنش نمیکرد. بله من مقصر. اما باید چه غلطی بکنم؟ امروز به م گفتم فکر میکنم رنجهای ما فقط با مردنمان تمام میشود. این حال کوفتی به تیروئید ربط دارد؟ افسردگی است؟ نمیدانم. بخوانید, ...ادامه مطلب
وبلاگ فاطمه را خواندم. دیر بیدار شدم. و البته باز با گلو درد. بدن درد هم هست. باید باید باید خانه را تمیز کنم. ای خدای رنگین کمان! کمک کن خانه را تمیز کنم. برای چنین کار سادهای که میتوانم روی کمکت حسابت کنم؟یکی نوشته بود جایزه بهترین تماشاگر تعلق میگیرد به خدای بخشندهی مهربان. بخوانید, ...ادامه مطلب
از دم صبح سهشنبه که صدای پ امد تا همین حالا از بدترین روزها بود. مدتها بود اینطور مریض نشده بودم. سه روز تمام در رختخواب. دو سه روز بیحالی شدید. الان دوباره باید دکتر بروم. امروز البته بهترم. باید خبرها را دنبال نکنم. از نظر روحی خیلی بههم ریختهام. :-(( بخوانید, ...ادامه مطلب
دوست دارم خیلی کامل زبان یاد بگیرم. برای درس خواندن از ایران بروم. برای خودم اشپزخانهی جذابی بسازم و اشپزی را جدی و حرفهای دنبال کنم. میخواهم در یوگا و نوشتن حرفهای شوم. خودم را دوست دارم. به هرحال ادم با امید زنده است. اسم ستاره را به امید تغییر بدهم ناراحت نمیشوید؟ همین حالا حس کردم این زیباترین کلمه است، زیباترین نام. بخوانید, ...ادامه مطلب
مثل هر روز از جلوی نیروهای گارد رد شدم. و هزار فکر کردم. پ بعد از ایمپلنت سرحال نیست. کلافه شدم. سوپ کلم بروکلی درست کردم. سهشنبه امدم پیش مامان. مامان خسته و پیر گوشهای نشسته بافتنی میبافد. دیروز با خواهرها بیرون رفتم. شب اضطراب چاقی خواهر کوچکتر را داشتم. کلی درباره چاقی خواندم. صبح حرف زدیم. گفتم نگرانم. گفتم از کلینیک چاقی نزدیک خانه برایش وقت میگیرم. گفتم کارش را ادامه بدهد. دوباره گفتم نگرانم. املت خوردیم. خانه را جارو زدم. حالا نشستم زیر هوای کولر و این سطرها را مینویسم. ناهار ماکارونی داریم. به رابطهی قلابیام با پ فکر میکنم. نمیفهمم قلابی کلمهی خوبی است یا نه. اما رابطه یکطرفهای شده. پ حواسش به من نیست. پ نمیتواند کارهای مورد علاقه من را بکند. ما باهم بیرون نمیرویم. کافه، پیادهروی و سفر. هر کس برای خودش زندگی میکند و من بیشتر روزها برای او غذا درست میکنم. این شد رابطه؟ خستهام. دلم سفر و باهم بودنی واقعی میخواهد. بیخیالی و خوشحالی. شاید این روزها وقت حرف زدن از این چیزها نیست. حال همه خراب است. بخوانید, ...ادامه مطلب
شاید باید پ را درک کنم، راه خودم را بکشم بروم. زندگی خودم.هر ادمی باید دلخوشیهای خودش را پیدا کند. دلخوشیهای عمیق و محکم خودش. دلخوشیهای شخصی خودش. الان وقت نوشتن این حرفهاست؟ میدانم که نیست و آشوبِ این روزها نشسته در عمق وجودم. بعد از مدتها خوشی مضطربم، نگرانم و غم دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب
شاید بیست روزی اینجا چیزی ننوشتم. بیست روزی که از بهترین روزهای زندگی بودند. رابطهی عجیب با پ، به ثمر نشستن بخشی از تلاشهای این سالها و محو شدن افسردگی. دارو را خودم کم کردم و هنوز نتوانستم از دکتر روانپزشک وقت بگیرم.بهخاطر اینهمه روشنی از زندگی ممنونم و از خودم که چه تاریکیهای بزرگی را شکست دادم. و درست همین حالا حس میکنم همهی این سالها منتظر این جرقهها و لحظهها بودم. همهی این روزها خوب بود جز همین یکی دو روز پیش که پ باید اسکن قلب انجام میداد. با ر رفتم برای نمونهبرداری. بیخود عصبی و کلافه بودم.کتاب خواندم. نوشتم. و این روزها بعد از ماهها اضطراب نفس کشیدم. کاش پ مشکل خاصی نداشته باشد. و خوشیِ قشنگ این روزها در قلبم زنده بماند.من همهی این سالها_از هفت سالگی_ منتظر کمی خوشحالی و ارامش بودم. منتظر کمی افتخار. و حالا خوشحالم. این درست همان چیزی است که میخواستم.دلتنگی برای تو دوست باوفا، گندم، خانم شوریده و چند نفر دیگری که اینجا را میخوانند. از خودتان برایم بنویسید. بخوانید, ...ادامه مطلب
از همان روز اولی که با پ حرف زدم خوشحال بودم. تا همین امروز خوشحال بودم. هنوز هم خوشحالم. پ شد همان که میخواستم. همه چیز را پذیرفت و هزار کلمهی مهربان گفت. راستش آنقدر خوشحال بودم که نشد بنویسم. انگار خواب.آ تهران بود و من گیج بودم. باید خانه را تمیز کنم. پایاننامه را جدیتر کار کنم و... بخوانید, ...ادامه مطلب
انگار که بخواهی رویهی نازک زخم را خراش بدهی و ان را عمیقتر ببینی. میخواهم از خرداد پارسال تا همین حالا همهی روزنوشتها را بخوانم. حودم را بیینم و پ را ببینم. بعد سطرهایی از این نوشتهها را ببرم بگذارم لابلای نامههایی که قرار نیست کسی بخواند. قرار دوستانهی بیفایدهای داشتم. شیک نوتلا خوردم. و تا رسیدن به کافهای که قرارمان در آن بودم موسیقی شنیدم و درست وسط خیابان گریه کردم. به کتابفروشی قشنگی که تازه باز شده رفتم قشنگ بود ولی حس غرییه بودن به من داد. خانم روشنفکر را دیدم با سیگاری در دست. حس کردم غرور خاصی دارد همان که انگار من نداشتم. دلم خواست سیگاری در دستم باشد و همینقدر شیک و مغرور روی یکی از همان صندلیها بنشینم. دو هفته گذشت و پ سراغی از من نگرفت. حس بدی دارم. کاش اینطور از هم جدا نمیشدیم. بخوانید, ...ادامه مطلب
بعد از آبان تاریکی که گذشت- گران شدن بنزین و تظاهرات مردم و قطع شدن اینترنت- رسیدیم به دی. ترور سردار و تهدید ترامپ. شاید هیچ وقت این همه بهم ریخته نبودیم. همه ی ما. نه فقط من. اوضاع مبهم و ترسناکی ش, ...ادامه مطلب
فیلم دیدم. کتاب می خوانم. صدای کتری و بوی غذا هم هست. هوا بی نهایت الوده است. در حد مرگ. ما دوباره فرو رفتیم. اوضتع تو خوب نیست. نه که مریض باشی درگیری های دیگری داری. و من دلتنگم. دوباره سر از آب بیرون می آوریم؟ از این روزها اینکه درگیر درس و مشق هستم. همین. , ...ادامه مطلب
دوست دارم شب یلدا یادم نرود. فرق زیادی با بقیه شبها دارد؟ بله. دوستش دارم. برای من مژده بهار است و تمام شدن زمستان. آهنگ های شاد دانلود کردم. همین "شب یلدای منی"... :-) و از این حرفا. تجریشِ همیشه دی, ...ادامه مطلب