بعد از مدتها حدود صد صفحه خواندم. مدتهاست لبتاپ را روشن نکردم. جراتش را ندارم. نوشتههای نیمهتمام و رسالهای که نمیدانم کی قرار است روی خوش ِ تمام شدنش را ببینم. همسایهها شعار میدادند. و حالا دیگر شعارها برایم حس شور و شوق و امید ندارند. شعارها بوی خون میدهند. شکل چشمهای معصوم کشتهشدهها را یادم میآورند. از شعارها میترسم. دوست دارم از این سرزمین و نه فقط سرزمین که از زمین بیرون بروم. دوست دارم گوشهای پنهان شوم گوشهایم را بگیرم و نشنوم. دوست دارم مثل آن دختر دبیرستانی پنجاه و هشت قرص اسنترا را باهم بخورم و ادامهی این فیلم هولناک را نبینم.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 109