دوستی کی آخر آمد

ساخت وبلاگ

 

ما احتیاج به دوست داریم. دوستانی که ما را همین شکلی که هستیم دوست داشته باشند. دوستانی که کنارشان لازم نباشد خودمان را سانسور کنیم. خودِ خودمان باشیم با همه ی مشکلاتی که داریم. مدت هاست حس واقعی ِ دوستی را گم کردم. هیچ کس نیست که خیلی صمیمی باشد یا من بتوانم در کنارش کاملا خودم باشم. 

شاید آخرین دوستیِ خوب بودنِ س بود. حالا از هم فاصله داریم. با هم صمیمی نیستیم. امشب در خانه اش مهمانی است. دوستان تازه اش می آیند. 

م آمد. به کافه نزدیک حانه رفتیم. حرف زدیم. کاش پولدار شوم و بتوانم کتاب بخرم. :-(

قبل از آمدن م کتابی را از قفسه کافه برداشتم. مجموعه داستان کوتاه خوبی بود. چند صفحه خواندم. کاش نمی آمد و می توانستم چند داستان را تا آخر بخوانم. 

م گفت من در چهل سالگی مهم ترین چیزی که به آن فکر می کنم این است که چقدر وقت کم است. گفتم من همین حالا هم اینطوری فکر می کنم. 

امروز فکر کردم تو مال من نیستی. من همیشه تنها بوده ام. منظورم برخورد با مشکلات و طوفان هاست. 

دیشب دوست مهربان قدیمی را دوباره دیدم. با هم تا تجریش رفتیم. او مذهبی است و امامزاده صالح را دوست دارد. با هم به امامزاده رفتیم. در امامزاده نشستیم و من زیر آینه کاری های قشنگ به خودم فکر کردم. به همه روزهایی که تنهای تنها بودم. 

 

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : دوستی کی آخر آمد,دوستی کی آخر آمد شهریاران را چه شد,دوستی کی آخر آمد دوستاران را چه شد,دوستی کی آخر آمد دوستداران,شعر دوستی کی آخر آمد, نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 266 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:23