چیزهایی درهم

متن مرتبط با «است» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

نامه‌ای که ساده و صمیمی است_ برای مریم(شبنم)

  • «خسته شدم از بس تک و تنها دویدیم...»ببین عزیزم یه صفحه بزن دوباره بنویس. چقدر این جمله رو خوب می‌فهمم. من از هشتاد و هشت اینجا تنها بودم. شاید فقط پ بود. دوره‌ی کوتاهی که دوست بودیم. دوستش داشتم و انگار دوستم داشت. اما باهم بودن‌مان همان شعر قیصر امین‌پور است: وسعتی به قدر ما دو تن/ گر زمین دهد زمان نمی‌دهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از خونه و این داستانا

  • و از من ادم خانواده در نمیاد. حوصله‌ی سنت و ماجراها و افکار پوسیده‌ی خانوادگی رو ندارم. حوصله‌ی خاله‌م، افکار خیلی پوسیده‌ی مادربزرگم. هیچ فضای مشترکی برای حرف و فکر وجود نداره. دلم خونه‌ی خودم رو می‌خواد. خواب مفصل. کارای خودم، مشقای خودم. زندگی خودم. امیدوارم اینجا سرماخوردگی و کرونا مرونا نگرفته باشم. دلم می‌خواد برگردم. اینجا رو دوست ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کی از تو نظر خواست؟

  • نوشتند: «وقت کنم تمام دلواگویه‌هات رو بخونم قظعن بهتر میتونم بهت مشاوره بدم ولی عجالتن بگرد و یک تراپیست مجرب بالینی ک با روش طرحواره درمانی کار کنه پیدا کن!»اول اینکه: دل‌واگویه؟دوم: ک؟ نوشتن یاد بگیرید بعد اظهارفضل کنید.بعد هم: کی از شما نظر خواست؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از شبی که فردا و پس‌فردایش تعطیل است

  • نه که خودم را سرزنش بکنم اما این سبک زندگی من نیست. این‌همه شلوغی، قرارهای مسخره، پول کافه و اسنپ. باید زندگی جمع‌وجورتر خودم را دوباره شروع کنم. باید با آ به تصمیم درستی برسم‌. بی‌حوصله‌ام. و فقط داستان و کار خوشحالم می‌کنند. پیاده‌روی و تنهایی. خانه‌ی خودم. حوصله‌ی هیچ‌کس و هیچ‌چیز را ندارم. دلم خوابی طولانی می‌خواهد. و صرفه‌جویی می‌کنم. و دور دوست و معاشرت را خط می‌کشم. راه خودم را می‌روم. قول می‌دهم. همین. پ گفت برو یک شوهر مهندس پیدا کن لازم نباشد کار کنی. دلم گرفت. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از خیابان رد شدن سخت است

  • پدر جوان دست دختربچه‌ی مدرسه‌ای را گرفته یود. دختربچه به آسمان نگاه می‌کرد. پدر مراقب ماشین‌ها و دختربچه بود. حسادت کردم‌. نه حسادت بد. از صمیم قلب گفتم خوش به‌حالت که می‌توانی به کسی تکیه کنی و با خیال راحت از خیابان رد شوی. وضع من برعکس بود. دختربچه ای بودم که چشم‌های پدرش نمی‌دید. از خیابان رد شدن سخت بود. از خیابان رد شدن سخت است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این وضع ماست بی ذره ای روشنی

  •  بعد از آبان تاریکی که گذشت- گران شدن بنزین و تظاهرات مردم و قطع شدن اینترنت- رسیدیم به دی. ترور سردار و تهدید ترامپ. شاید هیچ وقت این همه بهم ریخته نبودیم. همه ی ما. نه فقط من. اوضاع مبهم و ترسناکی ش, ...ادامه مطلب

  • زندگی همین است

  •  دیروزحرف زدیم و گفتم گاهی از زندگی سیر می شوم. هیج روزنه ای برای امید و خوشحالی پیدا نمی کنم. حرف زدیم و من دلتنگ بودم. خورشت به خوشمزه بود. چیزهای تازه امتحان کنم بقیه را بفهمم و خوشی های ساده کوچک , ...ادامه مطلب

  • در راستای تلقین مثبت :-)

  •  حالا باید اروم باشم. همه چی خوب پیش می‌ره. و من خوشحالم., ...ادامه مطلب

  • این وضع ماست

  • دلشوره دست بردار نبود و البته کمردرد. حالا کنی بهترم و سعی می کنم آخر هفته روشنی بسازم. , ...ادامه مطلب

  • زنده بودن سخت است

  • پیگیرِ جابجایی بودم و چیزهای خوبی نشنیدم. در حال حاضر چاره ای جز تحمل این قفس تنگ وجود ندارد. اعتراض های مردم یا هرچیز دیگری که اسمش هست ادامه دارد. کمی ترسیده ام. خوب است که می میریم، زنده بودن سخت است. دلهره، ترس، زلزله و هزار اتفاق دشوار در انتظار زنده هاست. خوب است که نمی خواهم بچه ای داشته باشم که شاهد خشکسالی و جنگ باشد. دنیای بدی شده است. از اتفاق های عصر نمی خواهم چیزی بنویسم. خسته ام. خوشحالیِ روزهای قبل را تا حدودی از دست داده ام. در اداره غمگین شدم. مثل همیشه هیچ پشتوانه و حمایتی در کار نیست. جابجایی نیاز به سفارش و پارتی بازی دارد. هیچ کس هم نیست که بخواهد برای من قدمی بردارد. خسته و بی حوصله ام. نوشته شده توسط ستاره در 21:20 |  لینک ثابت   • , ...ادامه مطلب

  • آدم اینجا تنهاست

  • حالا بهترم.. چراغ کوچکی در قلبم روشن شد.. رمانی را که تا نیمه خوانده بودم تمام کردم.. یک لحظه تصمیم گرفتم تسلیم نشوم.. هیچ کدام از چیزهایی که گفتم ارزش غمگینی ندارند.. فراموش می کنم.. از فردا هفته بهتری می سازم.. صبح ورزش می کنم.. نان تازه می خرم با پنیر و گردو.. متاسفانه دنیای خوبی نیست. آدم اینجا تنهاست و هر کس جز خودش کسی را ندارد.. خوب است که بابا رنج نمی کشد.. شاید حالا جای بهتری باشد.. , ...ادامه مطلب

  • البته که حالا زیاد اهمیتی به بقیه -حتی بهترین استادم- نمی دهم

  • با استاد قرار داشتم تا درباره نوشته هایم حرف بزند. هیچ چیز از هیچ کدام در خاطرش نبود. حرف های کلی تحویلم داد  و من کمی سرخورده شدم که چرا حالا که با این علاقه اینها را پرینت گرفتم و فنر کردم و این همه راه آمدم حرفی که به کار بیاید نشنیدم.. البته که حالا زیاد اهمیتی به بقیه -حتی بهترین استادم- نمی دهم.. گاهی تو را قضاوت می کنند بدون اینکه چیزی درباره ات بدانند. امروز با مقنعه و لباس اداره رفتم.. ا,البته,حالا,زیاد,اهمیتی,بقیه,بهترین,استادم ...ادامه مطلب

  • فردا روشن تر و قشنگ تر است

  • در اداره فقط نوشتم. شاید ده صفحه.. و این خیلی لذت بخش بود. دیشب دندان درد داشتم. صبح نبود و این حسابی خوشحالم کرد.. دیشب نماز خواندم. برایم آرامش آورد.. صبح زود بیدار شدم. ورزش حالم را خوب کرد. عصر با س و دوست سالخورده و شوهر س به تئاتر رفتیم. کافه رفتن با دوست سالخورده هیجان انگیز بود. در خیابان راه رفتیم. حالا هم خوشحال به خانه برگشتم. فردا بیشتر و بهتر می نویسم. نوشته شده توسط ستاره در 22:48 |  لینک ثابت   • , ...ادامه مطلب

  • سیم سیم دوباره اینجاست

  • حالا بهترم. چیزهای کوچکی برای خوشحالی پیدا کردم. از مربی بدنسازی برنامه ای برای یک ماه آینده گرفتم. تلاش خودم را برای بهتر شدن می کنم. در ضمن اطمینان دارم که موفق می شوم. فضای اتاق کارمان را کمی تغییر دادیم. همکار جدید آمد. دو نفر برایم حرف های دلگرم کننده نوشتند. عصر کلاس یوگا رفتم. یوگا برای من , ...ادامه مطلب

  • برای دوستی که اسمش من است

  •   با اسم «من» کامنت گذاشته و نوشته: بلاگستان یجورایی مثه کوچه های خاکی یزد میمونه - هر رهگذری پا نمیذاره توش- هرکسی قدر کاهگل و خاک رو نمیدونه ... خیلی موافقم.. همینطوری است. کاش چیز بیشتری درباره اش می دانستم. اسم یا آدرس وبلاگش. اینجا را خیلی دوست دارم. برایم تمرین نوشتن است. وقتی می نویسم یاد می گیرم زندگی و جزئیات را بهتر ببینم. تاریخ زندگی خودم با همین نوشتن های ساده یادم می ماند. دوست های تازه پیدا می کنم. مهم تر از همه اینکه نوشتن درمان است. همین که می نویسم آرام تر می شوم و دنیا و خودم را بهتر می فهمم.   ,شعر برای دوستی که مرده ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها