چیزهایی درهم

متن مرتبط با «امروز تمام شد» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

امروز هم خوب بود

  • امروز از هشت و نیم تا چهار و نیم کار کردم. این خوشحالم کرد. مقاله‌ی دوم را دوست دارم. کار جالبی شد. شاید مقاله‌ی سومی هم بنویسم. عصر با پ دندان‌پزشکی رفتم. «و» نوشت که ده میلیون پول او در حسابم مانده. نوشتم یادم رفته. فردا باید برایش بریزم. کلی کار دارم. امروز سر و کله‌ی اضطراب پیدا شد. رمان چهارصد صفحه‌ای امشب تمام می‌شود. امروز هم خوب بود. شکر.هر روز خوب دستاورد بسیار بزرگی است. هر روزی که افسردگی در آن عقب‌نشینی کند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رنجی که فقط با مرگ تمام می‌شود

  • شوهر ِخواهر وسط ما را کُشت که او دختر خوب و مهربانی است و مسئولیت زندگی ما با اوست. غیر مستقیم یعنی شما هویج. منی که همین یک ماه پیش صد و بیست تومن جور کردم، ماه پیش نُه تومن به خواهر کوچک دادم و همیشه سعی کردم. و هیچ وقت به چشم نیامد. می‌شد که مامان بتواند حرف بزند، استقلال خودش را داشته باشد و خواهر وسط مسئول ما نباشد. خواهر وسطی حتی من را آن‌جور که باید به این آقا معرفی نکرده. طرف فکر می‌کند شعور هیچ‌چیز را ندارم. به درَک. دوست داشتم بنویسم رنجِ داشتن پدر و مادر معلول در فرهنگ اقتصادی و اجتماعی پایین رنجی است که فقط با مرگ از بین می‌رود. و کاش بمیرم. و رنج خانواده‌ی ما فقط با مرگ تمام می‌شود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای عمه‌ای که ناگهان پیدا شد

  • من عمه نداشتم. ندارم. عمه‌های ناتنی بودند که ارتباطی با آنها نداشتم. حالا عمه‌ای پیدا شده که از نگرانی‌اش برایم نوشته. عمه من شبیه ابر بهارم. مرتب می‌خندم، گریه می‌کنم. این روزها هم می‌روند. برای اسودگی خیالتان هم می‌نویسم در شس ماه گذشته بیش از ده‌بار دکتر رفتم و انواع آزمایش و این حرف‌ها را انجام دادم. تنها تشخیص مشکل تیروئید بود و ماجرای دیگری که باید آن را پیگیری کنم. خلاصه اینکه از خوشی‌های این زندگی ناخوش پیدا کردن ِ عمه‌ای مهربان در دل تاریکی. عمه دوستت دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از امروز

  • کتاب سختی می‌خوانم که دوستش ندارم. داستان تازه‌ای شروع کردم که کار دارد. نوشته‌ی نیمه‌تمامی هست که کار دارد. نوشته‌ی تازه‌ای را باید شروع کنم. لب‌هایم مرتب خشکِ خشک اند. دلشوره دارم. تمرکزم زیاد نیست. یوگا حس پرنده شدن نمی‌دهد. ظهر سالاد درست کردم با سس ارده خوشم نیامد. مرغ سوخاری خریدم خیلی دوست نداشتم. الان؟ دراز کشیدم روی مبل. قابلمه‌ی سوپ هم روی گاز است. همین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از امروز و فردا

  • دوباره تنهایی؟ نمی‌دانم. و کاش بتوانم دوباره دنیای خودم را بسازم و فقط به خودم تکیه کنم. فردا تا ظهر روی رساله کار می‌کنم. بعد وقت دکتر روانپزشک دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از بازی تازه کشف شده

  • بازی تازه پیدا کردم. بازی تازه از بازی‌های روان. گفتم به مرکز خرید کنار خانه‌ی پ برویم حس کردم دوست ندارد. گفتم بی‌خیال، نمی‌خواد بریم. گفت نه بریم. و من دیگر برایم مهم نبود. کادوی تولد هم که برایم نخرید. سفر هم که نرفتیم. خودش که نفهمید این چیزها مهم است. کادوی تولد را گفتم بعد بگیر، سفر را گفتم که باعث ناراحتی من شده، بیرون رفتن و غر زدن‌های مدام را گفتم، اما امروز فکر کردم این همان موقعیت همیشه است. کسی کاری برای من نمی‌کند. فقط خدمات یک‌طرفه‌ای از سمت من جریان دارد. همیشه همینقدر تنها. هیچ‌کس کاری برایم نمی‌کرد. درگیر همان بازی‌های قدیم نشدم؟ باید خودم را از این بازی بیرون بکشم. چطور؟ هنوز نمی‌دانم.ماجرای سفر پ غمگینم کرد. آنقدر که دلم می‌خواهد همدیگر را نبینیم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صبح با کلمه‌های مهربان دوست باوفا شروع شد

  • هیجان‌انگیزترینِ قسمت اینجا نوشتن همین خواندن کلمه‌هایی است که دوست باوفا نوشته است. اول اینکه پ برگشت. و من روز دوازدهم تیر برایش نوشتم بهتر است ادامه ندهیم. بعد گریه گریه و گریه. اخر شب گفتند تهران فردا تعطیل. پ زنگ زد و روز بعد صبحانه خوردیم و طولانی حرف زدیم. شاید نوشتم که مشکلات رابطه‌ی ما حل نمی‌شود و پ دوباره می‌رود و این ماجرا فقط دوستی است. چند روزی خوشحال بودم. از جزئیات هیچ‌چیز یادم نیست. دیروز هم‌خانه‌ی قدیم مهمانی گرفت. «و» با دوست پسرش امد. و این‌ها چقدر از من دور بودند. هم‌خانه قدیم سوپ خوشمزه پخته بود‌ و چایی با شیرینی لطیفه چه خوشحالی قشنگی بود. بعد رفتم پیش پ. پ در چند روز گذشته حوصله نداشت. دیشب گفتیم برویم پیاده‌روی. و بعد حرفمان به اینجا رسید که من پیاده‌روی دوست دارم و از حالا به بعد خودم پیاده‌روی می‌روم.راستی بعد از تلاش دو سال و چند ماهه برای رساله قرار شد در جلسه‌ای صحبت کنم ‌‌ و این اولین حضور حرفه‌ای در فضای رشته تحصیلی است.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک روز صرف بستن دل شد به این و ان/ روز دگر...

  • انگار که بخواهی رویه‌ی نازک زخم را خراش بدهی و ان را عمیق‌تر ببینی. می‌خواهم از خرداد پارسال تا همین حالا همه‌ی روزنوشت‌ها را بخوانم. حودم را بیینم و پ را ببینم. بعد سطرهایی از این نوشته‌ها را ببرم بگذارم لابلای نامه‌هایی که قرار نیست کسی بخواند. قرار دوستانه‌ی بی‌فایده‌ای داشتم. شیک نوتلا خوردم. و تا رسیدن به کافه‌ای که قرارمان در آن بودم موسیقی شنیدم و درست وسط خیابان گریه کردم. به کتابفروشی قشنگی که تازه باز شده رفتم‌ قشنگ بود ولی حس غرییه بودن به من داد. خانم روشنفکر را دیدم با سیگاری در دست‌. حس کردم غرور خاصی دارد همان که انگار من نداشتم. دلم خواست سیگاری در دستم باشد و همینقدر شیک و مغرور روی یکی از همان صندلی‌ها بنشینم. دو هفته گذشت و پ سراغی از من نگرفت. حس بدی دارم. کاش اینطور از هم جدا نمی‌شدیم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تمام شد. متاسفم

  • بعد جلسه با روانکاو برای پ نوشتم بالاخره بر خشم و رنج این دو ماه غلبه کردم. زنگ زد گفت چه خوب. گفت برمی‌گردم حرف می‌زنیم. گفتم همه‌چیز تمام شد. گفتم کاش تصویری که از تو و رابطه در ذهنم ساخته بودم خراب نمی‌کردی. تمام شد. متاسفم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از خیابان رد شدن سخت است

  • پدر جوان دست دختربچه‌ی مدرسه‌ای را گرفته یود. دختربچه به آسمان نگاه می‌کرد. پدر مراقب ماشین‌ها و دختربچه بود. حسادت کردم‌. نه حسادت بد. از صمیم قلب گفتم خوش به‌حالت که می‌توانی به کسی تکیه کنی و با خیال راحت از خیابان رد شوی. وضع من برعکس بود. دختربچه ای بودم که چشم‌های پدرش نمی‌دید. از خیابان رد شدن سخت بود. از خیابان رد شدن سخت است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صبح شد

  •  یه کمی ذهنم درگیره هنوز. که آیا واقعا فقط شعار می دم؟ آیا خیلی زود رنج و بی خود و پرادعام؟ نمی دونم. و این عذابم می ده. البته مهم نیست. نه اینکه سعی کردم با خیلی چیزا بجنگم. به اینا هم فکر می کنم. تو خونه موندن خوبه. حتی اگه مجبور شی از خونه کار کنی. آرامشه. می شه خوند و نوشت و دید و به سکوت و صدای پرنده روی درخت همسایه پناه برد. , ...ادامه مطلب

  • زمستان اینطوری شروع شد

  •  دوست دارم شب یلدا یادم نرود. فرق زیادی با بقیه شبها دارد؟ بله. دوستش دارم. برای من مژده بهار است و تمام شدن زمستان. آهنگ های شاد دانلود کردم. همین "شب یلدای منی"... :-) و از این حرفا. تجریشِ همیشه دی, ...ادامه مطلب

  • تذکر دادند: زیادی صمیمی شدی

  •  زیادی سوال پرسیدم و کنج‌کاوی کردم. نباید اینقدر صمیمی می‌شدم. هیچ مهم نیست این هم برای خودش تجربه‌ایست. خوب و خوش و آروم باش. سه صفحه نوشتم که تذکری که رسید باعث شد دوستش نداشته باشم., ...ادامه مطلب

  • دور شدی.. خیلی دور..

  • تو رفتی.. دیروز به تمام لحظه ها و حس های روزهای اول رابطه برگشتم.. حس تنهایی پیدا شد و دیدم تحمل حرف هایت را ندارم..  دور شدی.. خیلی دور.. گریه کردم.. حالا رفته ای و هیچ چیز چندان اهمیتی ندارد. باید صبور باشم و به قسمت های خوب زندگی فکر کنم. می خواهم وسائل ترشی بخرم و با سبزیجات رنگیِ قشنگ ترشی خوشمزه درست کنم. نوشته شده توسط ستاره در 1:7 |  لینک ثابت   • , ...ادامه مطلب

  • امروز تمام شد

  •   خوشحالم که خواب هست. فردا روز دیگری شروع می شود.   دیشب صد بار از خواب پریدم. بعدازظهر تو رفتی. جمعه ی خیلی دلگیری بود. احساس تنهایی کردم. تنهایی و بی پناهی. همه چیز را باید خودم حل کنم. بودن تو کمکی نمی کند. تو زندگی و دغدغه های خودت را داری. من زندگی و مسائل خودم.  مشکلات مالی تمام نمی شوند. خسته شده ام.  از وقتی رفتی همین جا نشستم و  مرتب اینستاگرام را بالا پایین کردم. خوشبختی های مردم را دیدم. عکس های دو نفره، کافه ها، سفرها و هزار چیز دیگر.. چند وقت پیش جمعه ای در خانه تنها بودم و در اینستاگرام چند نفری را که از زندگی من رفتند سرچ کردم. چند نفری که می خواستند تنها باشند،  ازدواج جزء برنامه هایشان نبود، معمولی نبودند و دوست نداشتند هرگز بچه داشته باشند.. ط بچه دار شده بود. بچه ای دو سه ساله داشت. هــ عکس هایش را با عروس خوشبخت گذاشته بود. فــ  خودش آمد و گفت از زندگی و انتخابش راضی نیست. دلم گرفت. هیچ کس کنار من نماند و قدر عشق و عاطفه ام را نفهمید.  متوجه اشتباه بودن این رابطه هستم اما اینقدر خسته ام که دیگر نمی توانم فکر کنم. بودنِ هیچ کس آن قدرها هم جدی نیست. تو را دوست دارم ا,امروز تمام شد,امروز صبرم تمام شد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها