چیزهایی درهم

متن مرتبط با «روزهای» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

خبرهای خوب روزهای خوب کجایید؟

  • انگار بار زیادی روی دوشم بوده. از لحاظ روانی. خیلی خسته و فرسوده شدم. امروز با رییس بحث کردم. اوضاع خوب نیست. ماجرای سرطان زندگی نامعلومی برای پ درست کرده. مرتب به صداهایی که ربط مستقیمی به من ندارد گوش می‌کنم. نگرانم. ژ می‌گفت دلشوره، دلشوره، دلشوره. نگرانش شدم. از لحاظ روحی زیادی خسته‌ام. مثل همیشه. کاش خبرهای خوب برسد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از این روزهای بد

  • از دم صبح سه‌شنبه که صدای پ امد تا همین حالا از بدترین روزها بود. مدت‌ها بود اینطور مریض نشده بودم. سه روز تمام در رختخواب. دو سه روز بی‌حالی شدید. الان دوباره باید دکتر بروم. امروز البته بهترم. باید خبرها را دنبال نکنم. از نظر روحی خیلی به‌هم ریخته‌ام. :-(( بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از این روزهای خوب

  • شاید بیست روزی اینجا چیزی ننوشتم. بیست روزی که از بهترین روزهای زندگی بودند. رابطه‌ی عجیب با پ، به ثمر نشستن بخشی از تلاش‌های این سال‌ها و محو شدن افسردگی. دارو را خودم کم کردم و هنوز نتوانستم از دکتر روانپزشک وقت بگیرم.به‌خاطر این‌همه روشنی از زندگی ممنونم و از خودم که چه تاریکی‌های بزرگی را شکست دادم. و درست همین حالا حس می‌کنم همه‌ی این سال‌ها منتظر این جرقه‌ها و لحظه‌ها بودم‌. همه‌ی این روزها خوب بود جز همین یکی دو روز پیش که پ باید اسکن قلب انجام می‌داد. با ر رفتم برای نمونه‌برداری. بی‌خود عصبی و کلافه بودم‌.کتاب خواندم. نوشتم. و این روزها بعد از ماه‌ها اضطراب نفس کشیدم. کاش پ مشکل خاصی نداشته باشد. و خوشیِ قشنگ این روزها در قلبم زنده بماند.من همه‌ی این سال‌ها_از هفت سالگی_ منتظر کمی خوشحالی و ارامش بودم. منتظر کمی افتخار. و حالا خوشحالم. این درست همان چیزی است که می‌خواستم.دلتنگی برای تو دوست باوفا، گندم، خانم شوریده و چند نفر دیگری که اینجا را می‌خوانند. از خودتان برایم بنویسید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از این روزهای الوده

  •  فیلم دیدم. کتاب می خوانم. صدای کتری و بوی غذا هم هست. هوا بی نهایت الوده است. در حد مرگ. ما دوباره فرو رفتیم. اوضتع تو خوب نیست. نه که مریض باشی درگیری های دیگری داری. و من دلتنگم. دوباره سر از آب بیرون می آوریم؟ از این روزها اینکه درگیر درس و مشق هستم. همین. , ...ادامه مطلب

  • به امید روزهای خوب برای خودم و سیم سیم

  • اردیبهشتی که شروع می شود و شاید برای اولین بار است در زندگی که پول کافی دارم و لازم نیست نگران باشم.. غصه چرا؟ همیشه این وقت ها بی پولی بوده و هزار مشکل دیگر.. بدجور به مامان و شرایط خانه وابسته شده ام. با هر خبر ناراحت کننده کوچکی به قعر ِ تاریکی می روم. آنقدر تاریک می شود که هیچ روزنه ای پیدا نم, ...ادامه مطلب

  • روزهای آخر اردیبهشت

  • حالا باید برای خودم بنویسم که چرا این همه بهم ریختم... حال بابا خوب نبود. خواب های طولانی.. چند قاشق سوپ... خواب... بدون اینکه بفهمد چند ساله است و کجاست. مامان از تنهایی مان گفت و برای بابا از ته دل گریه کرد.. مامان شگفت انگیز است. با خواهر بحثم شد. که چرا نیستم.. و اینکه کارهایی که می کنم اهمیت , ...ادامه مطلب

  • روزهای زیبای آبان

  •   هفته گذشته فیلمی درباره افسردگی دیدم. دوست داشتم اینجا درباره افسردگی بنویسم. با وبلاگی هم آشنا شدم که نویسنده نوشته بود چیز زیادی درباره دخترها نمی داند و در روابطش شکست می خورد. نشد بنویسم.  حالا هم خسته ام. خیلی خسته ام. یکی دو ساعت پیش به خانه آمدم. کار و بعد هم کلاس زبان. هم شاگردی های جدیدم خیلی کم سن و سال هستند. امروز خیلی خسته بودم. اصلا تمرکز نداشتم. هم شاگردی ها همیشه خوشحالند. می خندند. شوخی می کنند و کلی انگیزه دارند. یاد روزهای مدرسه می افتم.  آخر هفته پیش تو آمدم. مشکلات کم نیست اما حالا راهکاری وجود ندارد. باید صبر کنیم.  پیش ز ع هم رفتم. زند, ...ادامه مطلب

  • من منتظر روزهای خوب هستم

  •   قرار است دوست مهربان قدیمی بیاید. چند خط اینجا می نویسم تا این دو روز خوبی که گذشت یادم بماند. تو آمدی. حرف زدیم و من متوجه شدم گاهی زیاده روی می کنم. تو هم فهمیدی که من به چه چیزهای فکر کردم و دلخور بودم. خلاصه حرف زدن باعث شد همدیگر را بفهمیم و فاصله زیادی که این اواخر درست شده بود را از بین ببریم.  دیروز با هم به فضای قشنگی رفتیم که خیلی نمی خواهم اینجا در موردش توضیح بدهم. تو رفتی. دوست قدیمی می آید. زندگی روزهای بهتری دارد. من منتظر روزهای خوب هستم.  , ...ادامه مطلب

  • روزهای سخت تمامی ندارند

  •   رئیس طورِ بدی برخورد کرد. لحنش تمسخر ِناراحت کننده ای داشت. وقت ِناهار از اداره بیرون آمدم‌ تا به ازمایشگاه بروم و نتیجه آزمایش چند روز قبل را بگیرم. تمام راه گریه کردم. تصمیم داشتم که به تو زنگ بزنم و بگویم خسته ام و از این به بعد نیستم.‌.  از وقتی به اینجا آمدم هفت سال گذشته است. روزهای سخت تمامی ندارند. از روزِ اول همه چیز سخت بوده. هیچ چیز ساده تر نشده. تنهایی بی پولی بی پناهی. هیچ کار بخصوصی هم نکردم که حداقل خیالم کمی راحت باشد که رویاها نزدیک تر شده اند. هنوز هم حرف زدن با خواهر سخت است. هنوز هم وقتی می پرسد از زندگی چه می خواهم که این شکلی زندگی می ک, ...ادامه مطلب

  • روزهایی که با خودم دوستم

  •   مدت هاست که اینجا چیزی ننوشتم. بیشتر روزها چیزهایی روی لب تاب نوشتم.  دوباره به روزهای خوبِ خوشحالی و نظم و انضباط و کار کردن رسیدم. روزهایی که با خودم دوستم. روزهای تلاش های کوچک برای ادامه دادن این راهِ سخت. روزهای ناامید نشدن و امید بستن به رسیدن. هر چند دور و دیر.  از روز تولدم بگویم که تو آمدی. روز قبلش آمدی. اما خسته بودی. حالت خوب نبود. هیچ نقشه ای برای تولد من نکشیده بودی. جهان تاریک بود و من گریه کردم که چرا به دنیا آمدم. روز تولدم بسیار غمگین بودم. بعد از اداره دوست سلبریتی با مهربانی زیاد زنگ زد. ب هم زنگ زد. صمیمی ترین دوست زنگ نزد.  شب قبلش بداخل,روزهایی که باید نطفه تشکیل شود,روزهایی که باید حجامت کرد,روزهایی که با تو گذشت,روزهایی که احتمال بارداری زیاد است,روزهایی که احتمال بارداری کم است,روزهایی که برای بارداری مناسب است,روزهایی که احتمال بارداری بیشتر است,روزهایی که احتمال بارداری وجود دارد,روزهایی که باید باردار شد,روزهايي كه احتمال بارداري زياد است ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها