چیزهایی درهم

متن مرتبط با «خوب» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

خبرهای خوب روزهای خوب کجایید؟

  • انگار بار زیادی روی دوشم بوده. از لحاظ روانی. خیلی خسته و فرسوده شدم. امروز با رییس بحث کردم. اوضاع خوب نیست. ماجرای سرطان زندگی نامعلومی برای پ درست کرده. مرتب به صداهایی که ربط مستقیمی به من ندارد گوش می‌کنم. نگرانم. ژ می‌گفت دلشوره، دلشوره، دلشوره. نگرانش شدم. از لحاظ روحی زیادی خسته‌ام. مثل همیشه. کاش خبرهای خوب برسد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چند روز خوب

  • هفته‌ی پیش به‌خاطر آ اضطراب بدی داشتم. برایم اهمیتی ندارد. اما آشفتگی‌اش حالم را بد کرد. دوشنبه؟ بالاخره کمی ارامش پیدا شد. قهوه خوردیم. رفتیم کافه تولد ح. برایش کوله‌پشتی گرفتیم و کیک هویج. شب خوبی بود. خوش گذشت. خوشحال بودم. سه‌شنبه یوگا. یوگای منظم خوشحالم کرده. سبک شدم. چهارشنبه عصر رفتیم باغ‌فردوس فیلم دیدیم. خوش گذشت. پنج‌شنبه ظهر رفتیم رستوران بلوار و خوش گذشت. صبح پنج‌شنبه پیش ناخن‌کارم رفتم. ناخن‌ها بنفش شدند. فضای آنجا خوب بود. خوشحال بودم. پنج‌شنبه عصر رفتیم تئاتر. خوشحال بودم. جمعه ماکارونی پختم. جمعه عصر با ر، ما، و دوستِ ر رفتیم کافه و بعد رستوران رشتی‌. این چند روز خوب بودم. زنده بودم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک‌شنبه خوب

  • باید از وقت‌های اضافی ِسرکار برای خواندن استفاده کنم. دکتر گفته بود برای خودم وظیفه تعیین نکنم و سخت نگیرم. امروز بعد از مدت‌ها دو ساعتی زبان خواندم. ده صفحه‌ای کتاب. نوشته‌ای از دوستی که تا به‌حال ندیدم‌. دوست مجازی. فضای مجازی. دوستی از راه کلمه و نوشته.دیروز و امروز هوا الوده بود. به‌صورت معجزه‌آسایی اذیت نشدم. سردرد نداشتم. خفه هم نشدم. یوگا باعث شده حس سبکی پیدا کنم‌. انگار خوش‌فرم‌تر شدم. بدنم را دوست دارم. افرین به خودم و پشتکاری که دارم. ظهر ماکارونی خوردم. ر ناراحت است. بدجور شکست خورده. کلی بدهی هم به‌بار آمده‌. این دو روز خوب و خوش بودم. کتاب خوبی می‌خوانم. روی تخت دراز کشیدم. این‌ها را می‌نویسم و می‌خوانم. صدای فن حمام می‌آید. دیروز؟ کارهای هر روز. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه‌ی خوب

  • شبنم دیروز کامنت گذاشت‌. کامنتش را همان‌جا جواب دادم. انگار خاموش کردن مغز و خوابیدن بی‌وقفه جواب داده. امروز کمی بهترم., ...ادامه مطلب

  • امروز هم خوب بود

  • امروز از هشت و نیم تا چهار و نیم کار کردم. این خوشحالم کرد. مقاله‌ی دوم را دوست دارم. کار جالبی شد. شاید مقاله‌ی سومی هم بنویسم. عصر با پ دندان‌پزشکی رفتم. «و» نوشت که ده میلیون پول او در حسابم مانده. نوشتم یادم رفته. فردا باید برایش بریزم. کلی کار دارم. امروز سر و کله‌ی اضطراب پیدا شد. رمان چهارصد صفحه‌ای امشب تمام می‌شود. امروز هم خوب بود. شکر.هر روز خوب دستاورد بسیار بزرگی است. هر روزی که افسردگی در آن عقب‌نشینی کند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از چند روزِ خوب

  • دوشنبه رفتم دفتر آ در خیابان ظفر. دفترش فضای قشنگی داشت. دنج و دوست‌داشتنی. چای خوردیم و خرف زدیم. بعد با تلفن حرف زدم. آدم‌ها دوستم داشتند. جعفر زنگ زد. ب زنگ زد. سه‌شنبه تمام وقت صرف حرف زدن با تلفن و خندیدن با همکاران اداره شد. شب به کافه‌ای در نزدیکی ویلا رفتیم. خوشبخت بودم. میرزاقاسمی، کشک و بادمجون و کوکوسبزی خوردیم. چهارشنبه سرکار نرفتم و بهترین زرشک‌پلو و مرغ عالم را درست کردم. بعد؟ سه روزِ تعطیل ِ آرام گذشت.پ صبحِ زودِ روز تولدم گردنبند نقره فیروزه را دستم داد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کِی حالا همه خوب می‌شود؟

  • دیروز در گوگل دنبال چه گشتم؟ راه‌های ترک اعتیاد به اینترنت :-))با زحمت زیاد فیلترشکن باز می‌شود و فقط چهل و پنج ثانیه کار می‌کند. دوباره از اول. از اول. از اول. این کار فرسایشی است. یک روز پر کار و درد تمام شد. روی تخت دراز کشیدم. دوش مفصل، درد را خیلی کم کرد. دوش اب گرم چه نعمت بزرگی است. بی‌شرمانه است در این وضعیت از خوبیِ دوش اب گرم نوشت؟ می‌فهمم. اما چه کنم؟ همینقدر وقیح دو دستی چسبیده‌ام به این زندگی روزمره و فقط اخبار را بالا پایین می‌کنم. کاش این کار را هم نکنم. کاش به کار خودم برسم. باور کنید نمی‌دانم چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. درستِ زندگی من ورزش منظم بود که قطعی اینترنت ان را از من گرفت. درستِ زندگی جمعی‌مان را نمی‌دانم. البته که تا حدی می‌دانم. اما بقیه‌اش را نمی‌دانم. اینقدر ترسیده‌ام همین چهارخط را با هزار کلمه سانسور می‌نویسم. این حق ما نبود. تک‌تک ما. کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری. این که اسمش زندگی نبود. بود؟دیشب چه فروپاشی بدی را تجربه کردم. چه شب بدی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای فردا: روز خوب و مهربانی باش

  • پنجره را محکم بستم. حوصله صدای مهمانی همسایه را نداشتم‌ دخترها و پسرها از سرزمین دیگری امدند. از سرزمینی آزاد که در آن دختران می‌توانند با صدای بلند بخندند. سرزمینی که در آن یکی مثل من لازم نیست مرتب فتیله‌ی صدایش را پایین بکشد. گاهی به‌صورت عجیبی دلم می‌خواهد بمیرم. چیز تازه‌ای پیدا نمی‌کنم. هیچ چیز تازه‌ای. همه‌ی شورها و دلگرمی‌ها در قلبم خاکستر می‌شوند‌. هیچ امیدی پیدا نمی‌کنم. از هر لحظه‌ای بیزار می‌شوم. صدای فن حمام می‌آید و صدای سکوت شب. دلم کمی مهربانی می‌خواهد و بی‌خیالی. بی‌خیال عالم و ادم بودن. نگران هیچ چیز نبودن. فردا روز بهتری است؟ نمی‌دانم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوب و بد گذشت

  • پ فقط صدایم را شنید. بی‌فایده است. نمی‌فهمد. بی‌خود خودم را درگیر کردم‌. باید راه خودم را بروم. پاییز دلگیر است. تنهایی دلگیر است. نزدیک به ده پانزده کتاب نخوانده در قفسه هست. نزدیک به ده داستان نیمه‌تمام. از فردا به خانه برمی‌گردم و کار خودم را می‌کنم. زندگی خودم‌. آزادی خودم‌. شاید هفته بعد به همدان یا اصفهان بروم. زندگی ادامه دارد. قسمتی از زندگی من هم این‌شکلی گذشت.صبح به دفتر استاد رفتم که داستانی بخوانم حرف بی‌خود زدیم. داستان نخواندم. بی‌روسری قسمتی از مسیر را امدم. سبزی خوردن و اسفناج خریدم. با دستفروش سرچهارراه حرف زدم. هفته بعد روزهای بهتری دارد. به خانه امدم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از این روزهای خوب

  • شاید بیست روزی اینجا چیزی ننوشتم. بیست روزی که از بهترین روزهای زندگی بودند. رابطه‌ی عجیب با پ، به ثمر نشستن بخشی از تلاش‌های این سال‌ها و محو شدن افسردگی. دارو را خودم کم کردم و هنوز نتوانستم از دکتر روانپزشک وقت بگیرم.به‌خاطر این‌همه روشنی از زندگی ممنونم و از خودم که چه تاریکی‌های بزرگی را شکست دادم. و درست همین حالا حس می‌کنم همه‌ی این سال‌ها منتظر این جرقه‌ها و لحظه‌ها بودم‌. همه‌ی این روزها خوب بود جز همین یکی دو روز پیش که پ باید اسکن قلب انجام می‌داد. با ر رفتم برای نمونه‌برداری. بی‌خود عصبی و کلافه بودم‌.کتاب خواندم. نوشتم. و این روزها بعد از ماه‌ها اضطراب نفس کشیدم. کاش پ مشکل خاصی نداشته باشد. و خوشیِ قشنگ این روزها در قلبم زنده بماند.من همه‌ی این سال‌ها_از هفت سالگی_ منتظر کمی خوشحالی و ارامش بودم. منتظر کمی افتخار. و حالا خوشحالم. این درست همان چیزی است که می‌خواستم.دلتنگی برای تو دوست باوفا، گندم، خانم شوریده و چند نفر دیگری که اینجا را می‌خوانند. از خودتان برایم بنویسید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوبم خوشحالم و تا صفحه نود خواندم

  • رسیدم به صفحه نود. کاش هر روز یکی دو ساعت بخوانم. یکی دوساعت ترجمه کنم. الان خوبم. از اشفتگی دیشب بیرون آمدم. انگار که برگشته باشم به پنج سال پیش و بخواهم پنج‌سنبه‌ای بیرون از زمان بسازم‌. تصمیم سکوت عملی شد. افرین و باید ادامه داد. باز هم می‌خوانم. خوشحالم. مهم‌ترین خبر تغییر ساعت کار تا سوم شهریور. از این بهتر نمی‌شود.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوبم خوبم

  •   یه دوره افسردگی گذشت حالا خوبم. باید فردا تعمیرکار آبگرمکن بیاد. خوشحالم. آرومم. فردا پاورپوینت ارائه ام رو می سازم. می نویسم. کلی برنامه تو راهه. می خوام هر لحظه خوش باشم. اینم یه پوست انداختن بود. ضعیف شدم. نباید این همه خودم رو می باختم. من به خودم تکیه می کنم. خیلی هم خوبه. هیچ مساله ای نیست. همه چی هم بهتر می شه. مطمئنم. خوشحالم. آرومم. حالم خوبه.  , ...ادامه مطلب

  • دو روز خوب

  • باران می آید و من به تو فکر می کنم و همین دو روزی که گذشت. دو روزی که عمیق ترین و شادترین لحظات دوستی مان را تجربه کردیم. خانه زیباتر از همیشه است و من. تو مهربان تر از همیشه ای. برای جابجایی در اداره تلاش می کنم. مقاله نیمه تمام و درس ها و تکالیف دانشگاه هم هست. از دوشنبه یوگا می روم. نوشته شده توسط ستاره در 22:48 |  لینک ثابت   , ...ادامه مطلب

  • همین حالا خوب و خوشحالم

  • آرامشم را پیدا کردم. بهتر و بیشتر از قبل می نویسم.  امروز اداره خبری نبود. کمی نوشتم. اوضاع بهتر از قبل است. عصر به خانه آمدم دوش گرفتم و به کافه شاپ نزدیک خانه رفتم. دوست قدیمی از مالزی آمده بود. دیدنش رویاهایم را یادم آورد. بعد از ده سال همدیگر را دیدیم.  به خانه آمدم. خانه به شدت احتیاج به نظاف, ...ادامه مطلب

  • یک روز خوب

  •   امروز خوشحال بودم و هستم. نتیجه دکترا آمد. خوب بود. نمی دانم بعد چه اتفاقی بیوفتد اما امروز خوشحال بودم. همین که انگیزه ای برای درس خواندن داشتم و خواندم عالی بود.  یک کتاب هیجان انگیز خواندم. بعد هم اینکه حالا قرار است بنویسم.  نوشته شده توسط ستاره در 21:41 |  لینک ثابت   • , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها