چیزهایی درهم

متن مرتبط با «چیزهای کوچکی که خوشحالت می کند» در سایت چیزهایی درهم نوشته شده است

اگه آدم جدا بشه چی می‌شه؟

  • اتوبوس رسیده بود به ترمینالِ جنوب که پیام س رسید. نوشته بود اگه آدم جدا بشه چی می‌شه؟ از سرم گذشت هیچی. یه مدت عذاب و ناراحتی و غصه. بعد فراموشی و قبول کردنِ تنهایی. در نهایت آدم تازه‌ای که می‌توانی بیشتر دوستش داشته باشی. نوشتم می‌خوای تلفنی حرف بزنیم؟ راننده‌ی اسنپ حرف‌هایمان را شنید. گفتم ازدواج و سال اول زندگی و باهم بودن چالش‌های زیادی دارد. طبیعی است. به خودت فرصت بده. گفت که دو سه‌باری ا عصبانی شده کتکش زده، سر مسائل مالی اختلاف دارند و البته تفاوت فرهنگی. گفتم می‌فهمم. من که خودم عضوی از این خانوده‌ام خسته شدم از نگاهشان به موضوعاتِ مختلف. چهل و پنج دقیقه‌ای حرف زدیم. ناراحتش شدم. دختر خوب و مهربانی است. بی‌عقده به نظرم می‌رسد. و می دانم رابطه‌اش داستان دارد. چون ا و مادرش را خوب می‌شناسم. تمامِ زندگی ما با همین‌ها گذشت. هر هفته دور هم جمع می‌شدند و ماجرای زرنگی‌های ا بود. چون پدر نداشت برای جبرانِ کاستی‌ها همیشه بالای سرِ همه جا داشت. ما سرخورده به خانه‌ی‌مان برمی‌گشتیم. او فقط پدر نداشت. و ما پدر مریضی داشتیم و مادری که روز به روز فرسوده‌تر می‌شد. مادری که درباره‌ش می‌شود قصه‌ها نوشت. درباره‌ی سکوتش. آنقدر محوِ سکوتش بودم که دوباره داستان بافتن و شکافتن را پیدا کردم و فرستادم برای جایی. بعد نگران شدم که آنها بخوانند و فکر کنند چقدر ساده و ابتدایی یا هر نظرِ دیگری. در نهایت فکر کردم اهمیتی ندارد. هر چه دوست دارند فکر کنند.جاده دیشب شلوغ بود. شش هفت ساعتی در راه بودم. رابطه با پ در جمله‌های خیلی کوتاهی خلاصه شده. حرفی برای گفتن نیست. ناخن‌ها را ریمو کردم. حالا بعد از سه سال هیچ رنگی ندارند. دوباره تبدیل شدند به دست‌های خودم. دست‌های معمولی. این چند روز باران می‌بارید., ...ادامه مطلب

  • نامه‌ای که ساده و صمیمی است_ برای مریم(شبنم)

  • «خسته شدم از بس تک و تنها دویدیم...»ببین عزیزم یه صفحه بزن دوباره بنویس. چقدر این جمله رو خوب می‌فهمم. من از هشتاد و هشت اینجا تنها بودم. شاید فقط پ بود. دوره‌ی کوتاهی که دوست بودیم. دوستش داشتم و انگار دوستم داشت. اما باهم بودن‌مان همان شعر قیصر امین‌پور است: وسعتی به قدر ما دو تن/ گر زمین دهد زمان نمی‌دهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای مخاطبی که حوصله‌اش را ندارم

  • کامنت مفصلی را که نوشته بودند پاک کردم. از هر کس گفت «خواستن توانستن است» فاصله بگیریم. گاهی کلمه‌ها احساس ناامنی به من می‌دهند. یکی مثل ایشان از سخت کار کردن چیزی شنیده. جناب ما سال‌ها سخت کار کردیم. از همان کودکی. خیلی چیزها را با دست خالی کمی عوض کردیم. هیچ‌وقت هم به خودمان اجازه ندادیم برای کسی نسخه بپیچیم. کاش دیگر اینجا نبینمتان. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شبی که گلپا از دنیا رفت

  • اضطراب مقاله بدجور فلجم کرد. قرص تازه‌ی افسردگی اضطراب و بی‌قراری آورد. امروز به دکتر پیام دادم و دیگر آن را نمی‌خورم. با پ بحث کردیم(منظورم دعوا نیست). حرف زدیم. مرگ گلپا باعث بحث شد. او گاهی افکار قاطع خودش را دارد باید بحث نکنم و صدایش را بشنوم. هیچ غلطی نکردم. سوپ پختم. کاش اضطراب نبود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رنجی که فقط با مرگ تمام می‌شود

  • شوهر ِخواهر وسط ما را کُشت که او دختر خوب و مهربانی است و مسئولیت زندگی ما با اوست. غیر مستقیم یعنی شما هویج. منی که همین یک ماه پیش صد و بیست تومن جور کردم، ماه پیش نُه تومن به خواهر کوچک دادم و همیشه سعی کردم. و هیچ وقت به چشم نیامد. می‌شد که مامان بتواند حرف بزند، استقلال خودش را داشته باشد و خواهر وسط مسئول ما نباشد. خواهر وسطی حتی من را آن‌جور که باید به این آقا معرفی نکرده. طرف فکر می‌کند شعور هیچ‌چیز را ندارم. به درَک. دوست داشتم بنویسم رنجِ داشتن پدر و مادر معلول در فرهنگ اقتصادی و اجتماعی پایین رنجی است که فقط با مرگ از بین می‌رود. و کاش بمیرم. و رنج خانواده‌ی ما فقط با مرگ تمام می‌شود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کمی برای فاطمه و کمی از این چند روز

  • همین حالا نوشته‌های فاطمه را خواندم. دلم برایش تنگ شد. دوست داشتم بعد از خواندن بعضی از سطرها بغلش کنم.هفته پیش منتظر دوشنبه بودم. قرار بود با پ جایی برویم. همین که رسیدیم غر زد. اسنپ گرفتم و برگشتیم خانه. بخث کردیم. گفت تو نُنُری و از این داستان‌ها. حرف‌هایم را نفهمید. اوقات نلخی کرد. تا بالاخره فهمید. مهربان شد. گفت می‌فهمم و نمی‌خواهم تو را از دست بدهم و... بعد گریه‌های من کمی خنده شدند.سعی کردم بخوانم. یک فیلم خوب دیدم. چهارشنبه پیش دکتر روان‌پزشک رفتم. گفت دپرشن تو هنوز کاملا خوب نشده. بعد روانکاوی را شروع کردیم. از پ گفتم. او هم گفت ترسِ از دست دادن. گفتم اگر پ برود دوباره خیلی به‌هم می‌ریزم و تحملش برایم سخت است. گفت اگر رفت باهم بیشتر حرف می‌زنیم. گفت او دوست ندارد تو را از دست بدهد. دلم گرم شد: یکی را پیدا کردم که صدایم را می‌شنود. بعد پیاده‌روی مفصل، خیابان ِ موردِ علاقه، دیدنِ چهره‌ی عوض‌شده و شادِ شهر، خریدن شربت خاکشیر، خریدن سیر تازه و نخود سبز و اسفناج، خریدن پودر کاری. خانه. خواب طولانی. بودن پ. خنده‌های خودم. شادی خودم. دیشب ی مهمانی داشت. حس خوبی نسبت به خودم نداشتم: هیکلم، لباسم، از همه بدتر صورتم. اما پ گفت تو قشنگی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای عمه‌ای که ناگهان پیدا شد

  • من عمه نداشتم. ندارم. عمه‌های ناتنی بودند که ارتباطی با آنها نداشتم. حالا عمه‌ای پیدا شده که از نگرانی‌اش برایم نوشته. عمه من شبیه ابر بهارم. مرتب می‌خندم، گریه می‌کنم. این روزها هم می‌روند. برای اسودگی خیالتان هم می‌نویسم در شس ماه گذشته بیش از ده‌بار دکتر رفتم و انواع آزمایش و این حرف‌ها را انجام دادم. تنها تشخیص مشکل تیروئید بود و ماجرای دیگری که باید آن را پیگیری کنم. خلاصه اینکه از خوشی‌های این زندگی ناخوش پیدا کردن ِ عمه‌ای مهربان در دل تاریکی. عمه دوستت دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همین‌قدر ابلهانه

  • انگار باید هر لحظه کار کرد‌. خواستم بنویسم جنگید.: خیلی شیکه‌.و من صدایشان را می‌شنوم و من حسادت می‌کنم. همین قدر ابلهانه، همین قدر کودکانه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حسرت همیشگی

  • خانوادگی می‌خندند. و من صدایشان را می‌شنوم., ...ادامه مطلب

  • از نمی‌دانم‌ها

  • چند روز خوب و ارام گذشت. آ اضطراب و عذاب وجدان بدی به من داد. به‌خاطر گرفتاری چشمش حسابی دلم گرفت. دلم گرفت به‌خاطر همه چیز. چشمش پر از اشک بود وقت حرف زدن‌. باید چه می‌کردم؟ تلاش خودم را کردم. حالا حوصله ندارم. در رابطه با آ انسان بودم؟ نمی‌دانم. نمی‌دانم. نمی‌دانم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • امید

  • در مهمانی دوست‌های قشنگ استادمان گفت بالاخره این سد ذهنی می‌شکند. بالاخره کلمه‌ها راهشان را پیدا می‌کنند. بالاخره روزهای بهتر می‌رسند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یادم می‌آید

  • خانه تمیز شده و در سکوت بعد از شعارهای شبانه یادم می‌آید چقدر تنها هستم. یادم می‌آید انگار جای چیزی خالی است. چیزی؟ کسی؟ یادم می‌آید چقدر خسته‌ام. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کاش کمی بهتر شوم

  • حالم بد و بدتر شد. دیروز و امروز را در رختخواب بودم. تب، لرز، سرفه‌های سنگینی که سینه‌ام را از جا می‌کَنند. بی‌حالی شدید. اب‌پرتقال، لیمو شیرین و چای کم‌رنگ خوردم. توان هیچ کاری را ندارم. پ گرفتار شده. هر روز مشکل تازه‌ای پیدا می‌شود و همچنان خانه‌اش روی هواست. دوست داشتم حالم خوب باشد و مثل هر روزِ زندگی عادی بنشینیم باهم قهوه بخوریم. نه فقط حال من. که حال همه‌ی ما. پیامک فرمایشی فرستاده‌اند که باید از برد تیم ملی خوشحال باشی. درباره موضوع به این سادگی هم اجازه نمی‌دهید خودمان درباره خوشحال بودن یا نبودنمان تصمیم بگیریم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه‌ای که سرکار نرفتم

  • گرفتاری خانه پ داستان دنباله‌داری شد. تنم درد می‌کند. گلو درد دارم. تب دارم. ضعف دارم. و تمام امروز در میان خاک و خل ِِخانه‌ی پ گذشت. تعمیرکار و بنا و کوفت. کباب تابه‌ای درست کردم. پ گفت برو دکتر. همراهم نیامد. دکترهای عمومی نبودند. در هر مطبی بیست سی نفر در نوبت بودند. دست از پا درازتر برگشتم خانه. پ حتی وسایلم را تا جلوی در نیاورد. بالاخره بخاری را روشن کردم. خانه‌ی خودم را دوست دارم. زندگی خودم را دوست دارم. تبم قطع نشود به درمانگاه نزدیک خانه می‌روم. دلم سوپ گرم می‌خواهد. مامان. خواهرها. دوش اب گرم.با راننده اسنپ حرف زدم. گفت نگران بی‌بندوباری دخترها و پسرها در خیابان است. گفتم کاش شما پدر و مادرها نگرانی‌های جدی‌تری داشتید. بیکاری، وضعیت زندگی، این‌همه تحقیر، فساد به معنی واقعی کلمه، اعتیاد. گفت خیال کردی فردای براندازی حکومت بهتری می‌آید؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • می‌فهمم چقدر نفرت‌انگیزه

  • می‌دونم که اینجا نوشتن و این دری‌وری‌های روزمره تو این وضعیت چقدر نفرت‌انگیز و مبتذله. اما رسما دارم دچار فروپاشی می‌شم از خوندن خبرا. می‌دونم که رنجای شخصی من و یکی مثل من در برابر چیزی که این روزا بقیه تجربه می‌کنند چقدر پوچ و حقیره. می‌فهمم. کاش می‌تونستم کاری بکنم. دلم پیش تک‌تک ادمای این روزاست. ادمایی که عکس و فیلمی ازشون دیدم. ادمایی که عکس و فیلمی ازشون ندیدم. دختری که کور شد، زندانیا، پسری که می‌گفت «برادرم به‌خاطر ایران کشته شد گریه نمی‌کنم» و هزار کلمه و تصویر دیگه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها