چه کلمههای گوناگونی که به لجن کشیده شدند. چه کلمههایی. یکی همین گفتگو. گفتگو. درستش همانی بود که نوشتند: گفت و گور. حرف بزنی کشته میشوی.
انچه در راه خانه دیدم. ترسناک بود. باتوم، ساچمه و سکوت مردم. شانزده اذر بود. من دانشجو بودم. دانشجو مفهومی جز ناامیدی، درماندگی و ناچاری ندارد. دانشجو دستهای بستهای است که نمیتواند کاری بکند. بعد در تلویزیون کسی با انگشترهای درشت در دست از گفت و گو در دانشگاه حرف میزند. از اقلیتِ اغتشاشگر. اقلیتی که اجازهی حرف زدن ندارد.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 111